ویرگول
ورودثبت نام
یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

جشن تولد دقیقه نودی

سلام

الان تولد پسرجان تمام شد اونم ی تولد دقیقه ۹۰.

از صبح رفتیم دو تا امامزاده، گشت در طبیعت، رفتن به روستای همسر،دیدن پدر و مادر و ساعت ۹ و نیم شب برگشتیم خونه.

گفتم بذاریم صبح کیک بپزیم ، قبول نکردن.

حالا کنار کیک، امیرحسین گریه میکنه واسه خوابیدن.

همسرجان میخواد سحر بیدار شه و باید سحری درست بشه.

تزیین خونه و کادو.

فک کن .

از ۱۰ شروع کردیم کیک درست کردن، بد نشد .

من همیشه کیک های ساده درست میکنم اولین بار بود که تزیین کردم با خامه و شکلات.ای بدک نشد?

اتاق رو دختر و پسر از تزیینات تولدهای قبلی که تو خونه بود تزیین کردن.

کادو هم قبلا گرفته بودیم.

خلاصه خوب بود، هر چند با غرغرای من همراه بود.

بهتره این اخلاقمو ترک کنم ،کار رو انجام هم میدم ولی غر هم میزنم و این بده.

الان هم نشستم مشغول تایپ.امیرحسین هم خدا رو شکر زود خوابید ،عادت نداره به این همه بیرون بودن واسه همین خسته میشه و زود میخوابه.

امروز هم ذهن منو اذیت کرد‌فکر کن بگو ف میره فرحزاد ،اینم باید درست بشه.

داستان سرایی واسه خودش امان از این ذهن فعال من!!

به قول دوستی سخت نگیر، منم دارم تمرین میکنم که به ذهنم سخت نگیرم تا خودش آروم بگیره و اینقدر تو سر من حرف نزنه.

خودم آدم کم حرفی هستم البته در مسائل جدی، نظر دادن و اظهار اعتقاد و فکر ، در مسایل شوخی یا با طرف خیلی صمیمی باشم صحبت میکنم ولی خدا نکنه جدی بخوام چیزی بگم لال مونی میگیرم اینم امسال تو برنامه تغییر و هدفهاست.

انشالله سال خیلی خیلی خیلی شاد و آرامی در پیش روی همه باشه.

تولدمادریمادرناتنیمتاهلی
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید