ویرگول
ورودثبت نام
یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

زندگی جدید؛خونه جدید

سلام

مشغول تدارک خونه جدید هستیم.قراره بعد اربعین وسایلمون رو ببریم و زندگی جدیدمون رو شروع کنیم

بچه ها دیگه حوصله شون از این وضعیت سراومده و خسته شدن. بهشون حق می دم واقعا سخته تو این سن آلاخون والاخون شدن واقعا دردسره و اعصاب خردکن.

من وهمسر هم همینطور به ویژه من که هنوز با وضعیت جدید زندگیم هنوز ارتباط برقرار نکردم، با بچه ها به مدت کمی هر روز تقریبا سر و کله می زنم و خوب این فرق می کنه با زمانی که به صورت مداوم باهاشون باشی.

دخترم از بس از این اوضاع خسته اس صبح ساعت هفت و نیم میره پیش دبستانی و ساعت دو ونیم بر می گرده بهش می گم شدی کارمند پیش دبستانی!!

سه شنبه ها بچه ها میرن دیدن مادرشون به مدت دو ساعت.

بعضی مواقع کنجکاو می شم بدونم چیکار می کنن با مامانشون بهشون خوش می گذره چه حسی دارن وقتی ازش جدا میشن و یا اینکه در مورد رابطه همسر و زنش بدونم ولی به قول معروف هر چی کمتر بدونم راحت ترم ...

گاهی حس اینکه سایه زن قبلی روی زندگیمه منو درگیرمی کنه و اینکه مبادا همسری بهش فکر کنه و کمی می ترسم ولی با خودم می گم الان تو زن قانونی و شرعی همسری هستی و اون دیگه هیچ نقشی نداره و تنها مادر بچه هاس!

خلاصه هنوز یه سری مسائل گه گداری سراغ ذهن من میاد که امیدوارم با رفتن به خونه خودمون و شروع زندگی جدیدمون درست بشه.

انشالله .

ازدواجآقای پدرزندگیهمسر دوم
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید