سلام
اصلا بلد نیستم نقد کنم یا جدی در مورد چیزی صحبت کنم.
حالا فک کن با این اوضام دلم میخواد سخنران هم بشم.🙃
بحث نقد و انتقاد رو از آقای شعبانعلی گوش دادم.
جالب بود.
باید کار کنم روش ولی متاسفانه یادم میره.
ی موضوع دیگه که دوست ندارم همین داد زدن با بچه هاست.
اینو از دیروز شروع کردم فقط ی داد کوچولو زدم😊
اونم وقتی دخترجان با لگد زد که میخواست انگشتام اسیب ببینه.😭
وقتی تنها میشم یا دلم میگیره میخوام به ابجیا یا کسی زنگ بزنم بگم میام دیدنتون!
ولی الان دیگه دندون رو جگر میذارم و میمونم تو خونه.
حوصله پیامهای منفی شون رو ندارم.منم مثل بقیه صله رحم تعطیل!!
هیچ کس یادت نمیکنه!
فقط چهارشنبه ها که میرم دوره قرآن قوم و خویش رو میبینم، بقیه روزا از صبح تا شب تو خونه.
بی خیال بهتره این روال زندگی رو بپذیرم و ذهنم رو مشغول نکنم.
میخوام ی دوره تربیت فرزند رو گوش کنم.
قبلا دوره تربیت فرزند دکتر هلاکویی رو گوش دادم.نکاتش رو هم نوشته بودم.
ولیییییی
در ی حرکت انتحاری دفتر خاطراتم رو پاره کردم و انداختم دور، مطالبش پشتش نوشته بود😁😁
بعد متوجه شدم.
حالا باز ی دوره دیگه شرکت میکنم.
هم ی برنامه میشه هم وقتم پر خواهد شد.انشالله
هر چند همسرجان اصلا موافق این دوره ها نیست.
ی اخلاق بدی که خانواده شون در تربیت فرزند داره خشونته.
مثلا مادرشوهر ی دفعه جلو من گفت پسرم دیگه این بچه مثل قبلیا نباشه همین اول حساب کار دستش بیاد حالا من قیافه ام دیدنی بود😔🤨
گاهی پیش میاد که واسه ی کار کوچیک که امیرحسین انجام میده باباش باهاش دعوا میکنه، بهش که میگم میگه تو، تو رابطه پدر پسری دخالت نکنه.
قربون پسر گلم😔
فک میکنن با تشر و دعوا بچه سر به راه میشه.
من اصلا دوست ندارم بچه ام از روی ترس کاری انجام بده یا به حرف من گوش کنه.
دلم میخواد از روی عشق و علاقه و احترام کار انجام بده حالا چه واسه خودش یا برای من یا دیگران.
گاهی فک میکنم اگه بچه ها نبودن تربیت امیرحسین راحت تر و بهترمیشد، حالا تحت تاثیر اون دواست.
همین نگرانم میکنه ، باز توکل بر خدا میسپرم به خودش🤲
تلاشم رو میکنم نتیجه با خدا.
بچه ها خیلی فضولند یعنی ی فضولی بیش از اندازه.
ی فضولی اذیت کن.
انگار از اذیت دیگران لذت میبرن مثلا ی شب امیرحسین موهامو میکشید، صبح دخترجان گفت دیشب کیف کردم که امیرحسین موهاتو میکشید.😔
اینقدر اذیت میکنن که همسرجان مجبور به کتک زدن میشه، من دلم نمیخواد بزنه ولی اینقدر رو اعصابن، که انگار دلم خنک میشه
بعد میگیرن میخوابن.
امروز شاید زنگ بزنم مشاور بپرسم.
گاهی میگم به من چه!!مادر پدرشون باید به فکر باشن که اونا هم اعتقاد دارن مشاوران هیچی بلد نیستن، یا مگه ما دیوونه ایم بریم مشاور.
واسه همین فضولیا دیگه همسرجان نمیخواد بچه داشته باشیم ولی من دوست دارم امیرحسین ی داداش یا آبجی تنی داشته باشه حالا هر چند آدم از آبجی داداش خیری نمیبینه مثل خودم با اون همه خواهر و برادر لنگ ی دیدارم.
مگه اینکه دعوت کنی ببینمشون وگرنه انگار نه انگار 🙃
دیگه بسه منفی گویی.
ببخشید حالا سعی میکنم پست بعدی مثبت تر باشم.
راستی مادرشوهر هم از کربلا اومد برا بچه ها اسباب بازی خریده بودن برا ما هم ی دست استکان عربی.
ی کوچولو غیبت قوم شوهر بکنم و برم.
خانواده ما رو بعضی مراسم حساسند.
مثلا میخوان برن کربلا زنگ میزنن به این واون و خداحافظی میکنن یا وقتی میان ی دعوتی کوچیک سرراهی میگیرن ولی خانواده شوهر اصلا تو قید و بند همچین چیزایی نیستن.
مامانم میگه اومدن از کربلا سرراهی نداشتن گفتم نه مامان.
مامانم:☹️
من:😊
جمعه خوبی داشته باشین.