مادر ناتنی بودن سخت است

نمیدونم مشکل منه یا طبیعیه؟ وقتی بچه ها میرن پیش مادرشون انگار حس ازادی و خوشی به من دست میده.

دلم میخواد از خونه بزنم بیرون و برم و برم به جاهایی که به من ارامش میده و حال خوب!

کوتاهه فقط دو روز که البته باز هم غنیمته!

این چند روز به این فکر میکردم چرا میل دارم بچه ها پیشم باشند با همه سختی هاشون .

برای خودم جالب بود وقتی درونم رو بررسی میکردم، به نکات جالبی رسیدم‌

فکر میکنم خیلی از مشکلات و اختلافاتی که در زندگی هامون داریم به خاطر همین افکار به شدت اشتباهی که به نظر خودمون درست بوده و یا اصلا به درست یا غلط بودنشون فکر نکردیم.

به این نتیجه رسیدم که من فقط می خوام به همه اثبات کنم که من خوبم و از شما بهترم و قویتر!!!!

خنده داره به این فکر کنم بگن عقده حقارت!

حس میکنم نتونستم تو این سالهای زندگیم خودم رو به درستی ابراز کنم و درونم رو نشون بدم.

واسه همین همه چیز در ذهنم تلنبار شده و شاید متعفن و حالا داره اثر خودش رو نشون میده .

ولی من میتونم درست کنم ذهن و درونم رو.

من دختر باهوش و پرتلاشی هستم و به لطف خدا حتما درونم پر از مهربانی و عشق خواهد شد. انشالله

الان که در حال نوشتنم، ده دقیقه میشه که بچه ها رفتند و من در سکوت خانه حس خوبی دارم. این سکوت رو هر روز در خانه پدری تجربه میکردم.

وای چه روزهایی رو انسان میگذره.

مهم اینه که قوی تر بشیم.

دوست دارم در رابطه با بچه ها منعطف تر بشم و درکشون کنم ولی هر راهی رو که میرم به نتیجه نمیرسم. شاید نیاز به زمان طولانی تری داره.

دعام کنید .ممنونم