یک زن بابا
یک زن بابا
خواندن ۳ دقیقه·۱ سال پیش

مثبت های بزرگ زندگی مشترکم

سلام


دلم میخواد این پستم مثبت باشه.

عنوان پست رو واسه همین گذاشتم مثبتهای بزرگ زندگی مشترک من😌

ی صوت از دکتر هلاکویی گوش دادم که می‌گفت چرا فک میکنی همه چی خوبه ولی تو اضطراب و استرس داری؟؟!!

منم گاهی با خودم میگم همه چی خوبه چرا من استرس دارم؟

حرف درک واقعیته.

من که خدای خیال و خیالبافی هستم از مواجه شدن با واقعیت ها ترس دارم.

حالا از اون طرف ی واقعیت‌های مثبتی هم هست که من نمیبینم یا خوب درکشون نمیکنم یعنی به قول معروف دچار سیاه نمایی میشم.

ای بابا!!

مثبت هایی که قشنگ نمیبینم رو مینویسم تا به خاطر بسپارم.

م عزیز(همان همسرجان که در دفترخاطراتم به این اسم مینویسم) درسته خیلی کم اهمیت و توجه میکنه، خداییش ی وقتایی هم میزنه تو خال و ازم تعریف و تشکر میکنه.

میگه دوستم داره.

به من اجازه میده هر جا دلم خواست برم بدون حرفی یا هر چی خواستم برام می‌خره.

حتی اگه سفری بخوام اونم ردیف میکنه.

اهل تفریح و رفت و آمد هم هست.

به هر حال درسته کمه ولی هست.

با بچه ها بازی میکنه، براشون وقت میذاره.

ازم گاهی در روش‌های تربیتی حمایت میکنه و همراهی.

خیلی وقتها جلوی بچه ها منو مورد احترام قرار میده و اینجوری تو چشم دختر و پسرجان ی جایگاه خوبی پیدا کردم.

حتی تو جمع خانواده خودش هم به من احترام میذاره..

خانواده همسر هم با اینکه بعضی خصوصیات دارن که من دوست ندارم ولی در مجموع آدم‌های خوبی هستن مخصوصا مادرشوهر یعنی خانم خوبیه.

با من که خوب بوده و تو بعضی سفرا که با ما اومده خیلی کمک حال بوده.

بقیه اعضای خانواده همسر هم همین طور.

ی جاهایی تو کمک کردن از خانواده خودم خیلی بهترن...

در مورد بچه ها هم بخوام بگم خوبن فقط فضولن و بیش فعال.

امیدوارم امیرحسین آروم تر باشه.🤲

حالا نوبت خودمه که همیشه خدا مورد سرزنش قرار میدم بیچاره رو🤨

واقعا تو این سه سال با همه سختی و تنهایی و چالش هایی که دچار شدم خوب از پسش برآمدم و خدا رو شکر خوب عمل کردم.

ی وقتایی ذهن کمال طلب من، منو دچار دلهره و ترس میکنه ولی در مجموع خیلی خوب تلاش کردم، زحمت کشیدم، چه شبا و روزای استرس زا و اضطراب آوری رو از سر گذروندم ولی گذشت و تونستم.

حالا این روزا دارم مهربونی با خودم رو تمرین میکنم.

با خودت مهربون باش.

دارم می‌پذیرم آدمها رو با خصوصیات مختلف و متفاوت البته هنوز اول راهم و مطمئنا راه طولانی و سختی هستش ولی من میتونم با یاری خدا جوونم.

امیرحسین هم با همه سخت خوابیدن ها و سختیهاش خدا رو شکر به نسبت اذیت کم کرد منو.

(البته بگم من از جنس همه چی خوبه اول حرفام هستم یعنی ممکنه سخت باشه ولی من چون اینجوری فک میکنم میگم کم اذیت کرد و ی وقتایی با خودم میگم چقدر راحته بچه داری🙃😊)

فقط دو مرحله سخت در پیش دارم(از شیر و پوشک گرفتن😭😭)

با بچه ها هم سعی کردم بیشتر هماهنگ بشم و سطح انتظارم رو ازشون پایین بیارم مخصوصا دخترجان و فک میکنم تو رابطه ام موفق تر شدم نسبت به قبل.

دارم تلاش می‌کنم سرزنش، تهدید و تحقیر رو از رابطه ام با بچه ها حذف کنم.

از اون طرف در ارتباط با اطرافیان هم قدرت پذیرش و البته عزت نفسم بیشتر شده.

فقط نوع رابطه با خواهر بزرگه هست که امیدوارم بهبود پیدا کنه.

ممنون

دلتون خوش باشه.

متاهلیمادری
من یک دختر مجرد دهه شصتی بودم، از حالا یک زن بابای دهه شصتی هستم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید