سلام
من یک زن خانه دار معمولی هستم??
یعنی واقعیتی سنگین تر و اگه بگم تلخ تر، از این تو زندگیم وجود نداشت.
یادمه چند سال پیش ی یادداشت نوشتم با عنوان خانه داری نوین??
یادم نیست چی نوشته بودم ولی ی جورایی هم تقدیر کرده بودم از خانه داری و هم نظرات و پیشنهاداتی داده بودم.
اما
حالا
انگار برام سنگینه که ی خانم خانه دار باشم، دل به کار خونه نمیدم.
نه اینکه کارا رو زمین باشه نه!! ولی ی وقتایی میخوام از زیر کار در برم،در شان خودم نمیدونم??
حالا هیچ کاری هم ندارم ولی دلم میخواد ی کاری انجام بدم مربوط به بیرون از خونه و آدم های دیگه?
علت و ریشه اش رو هم تا ی جاهایی پیدا کردم.
میخوام با خودم رو راست باشم و صادقانه بنویسم:
۱- شرایط جامعه ی جوریه که وقتی ی خانم بیرون از خونه کار میکنه احترام بیشتری داره.
یعنی همون شان و جایگاه اجتماعی.
من تو ذهنم این حس رو دارم الان خواهرشوهرم که کارمنده جایگاه بهتری داره حتی به این فکر میکنم از نظر زندگی مشترک موفق تره ، تو زمینه روحی روانی هم...
۲- استقلال مالی داشتن که باعث نمیشه برای هر چیزی از همسرت طلب پول کنی اونم آدمی مثل من که از همون ابتدای جوانی مشکل طلب پول کردن و حتی نیازهای دیگه ام از خانواده ام رو داشتم چه برسه به همسرجان ?
فکر میکنم ی مشکل روانی باشه.
۳- آ هان ی موضوع همین سرگرم شدنه فکر میکنم خانم هایی که بیرون کار میکنند از وقت و عمرشون بهتر استفاده میکنند،منظم ترن و شادتر?
خونه نشینی رو دوست ندارم متاسفانه هنر خانگی هم بلد نیستم که انجام بدم و سرگرم بشم.
۴-یعنی الان میفهمم چه جوری تو تله رسانه های فمینیستی ?افتادم.
رسانه هایی که خانه داری، مادری رو بی ارزش و سطح پایین جلوه دادند با اینکه خودم در دوران مجردی خیلی در موردش بحث کردم و بارها به این موضوع اشاره کردم.
الان میبینم خودم هم درگیر شدم(پروژه نفوذ?)
۵- دیشب به همسرجان گفتم که هیچ هدفی ندارم تو چی؟
گفت من که هدف زیاد دارم ی خونه تو روستا بسازم. بچه ها رو عروس و داماد کنم.?ی ماشین شاسی بلند بخرم
حالا من هیچی!!
بعد فکر کردم شاید چون پول و مدیریت اقتصادی خونه رو برعهده داره ، همچین فکرایی میکنه در حالی که من پولی ندارم و متاسفانه در جریان پول مول همسرجان هم نیستم.
گاهی ی چیزایی تعریف میکنه ولی خیلی خبر ندارم.
نمیدونم خوبه بده!!??
*********************
خیلی وقت پیش که به این گره ذهنی (خانه داری)پی بردم این چند خط رو نوشتم:
ی وقتایی خودم رو با مامان جونم مقایسه میکنم.
میگم تو هم با همه ادعات و فعالیتهات دقیقا داری کارهای اونو انجام میدی.
تو خونه ای بچه بزرگ میکنی ،نگران تمیزی کثیفی خونه ای غذا درست میکنی و ...
یعنی همون خونه داری!!?
خوب آیا خانه داری شغله؟
چرا من دنبال کار بیرون از خونه ام؟
????????????
حالا
حل مسئله??
۱-درسته آدم باید برا خودش وقت بذاره ولی نه اینکه فقط برای خودش برنامه بریزه درحالی که ۴نفر دیگه هم بهش وصلن.
۲-ذهنم رو باید درست کنم و بهش یاد بدم که قرار نیست فقط با داشتن یک شغل خارج از خونه و داشتن درآمد شان پیدا کرد.
انسان اگه بتونه مسئولیت هاشو درست انجام بده شان و احترام خواهد داشت.
۳-متاسفانه مشکل عزت نفس اینجا هم خودشو نشون میده.
اینکه میخوام از بیرون و از طرف آدم های دیگه مورد تحسین و احترام قرار بگیرم و تو چشم اونا خوب باشم.
این هم یک دلیل مهم دیگه?
البته الان عزت نفسم بهتر شده، امیدوارم خوبِ خوب بشه.
۴-ی دلیل هم میتونه خودخواهی و فرد گرایی باشه.
اینکه همش میگن به خودت هم برس، برای خودت هم وقت بذار.
مادرای قدیم دغدغه شون خونه و بچه بوده و راحت به زندگیشون میرسیدند ولی الان اینقدر مشغله های فکری و ذهنی زیاده که خیلی از خانم ها رو بی حوصله و ذهنشون رو مشوش کرده.
خوب وقتی ذهن درگیره نمیتونی راحت به زندگیت برسی و تمرکز کنی بر روی وظایفت.?
امیدوارم بانوان سرزمینم مادری و خانه داری رو دوست بدارند و براش ارزش و احترام ویژه ای قائل بشن.انشالله?