وقتی دلت گرم باشد دلخوشی ها کم نیستند شاید لابلای سکانس های زندگی ات که خیلی اوقات آنها را ندیده ای...
شاید دلخوشی چیزی شبیه خنکی دراز کشیدن زیر کولر باشد تا کم کم چرتت بگیرد
یا شاید شبیه عصر های کشداری که جان میدهد برای دیدن دوستانت
یا مثل فریاد خوشحالی بچه های مدرسه بعد از تمام شدن امتحانات
یا حس تماشای دنیا از قابِ عینک آفتابی ات باشد
شاید هم شبیه نقاشی کشیدن روی ماسه ی ساحل
یا شاید شبیه وقتی که زیر آفتاب داغ از سرمای بستنیِ در دستت یخ کنی و حالت جا بیاید
شاید هم شبیه حسِ خنک شدن پاهایت در چشمه ای خنک
شاید هم... شبیه خندیدن های از ته دل یا از روی ترس هنگام آب بازی های کودکانه در گرما
اصلا شاید دلخوشی صدا داشته باشد، صدایی شبیه شکستن هسته زردآلو و خوردن مغزش
یا شبیه صدای تالاپِ افتادن هندوانه در آبِ حوض
یا صدای رکاب زدن کودکانِ دوچرخه سوار در کوچه ها
یا صدای انداختن یخ در لیوان شربت یا گاز زدنِ خربزه ای خنک
دلخوشی شاید کوتاه باشد مثل نسیم خنک وسط گرمای تابستان، شاید بوی هندوانه دهد، یا به رنگِ گیلاس باشد...
تابستان فصلِ دلگرمی است، فصل دلخوشی است
دلخوشی های هرچند کوچک که میچسبد و دلت را خنک میکند...
پیوست: تابستان، تبِ پاییز است قبل از عاشق شدن!