در دنیایی پر زرق وبرق امروزی ما مسائلی وجود دارد که در ظاهر براساس عقل ومنطق پذیرفته شده اند ولی در باطن نتیجه عوامانه بودن و پذیرش ارزش های تزریق شده است.ارزش های که نظام سرمایه داری در ما درونی کرده اند.این ارزش ها در ما احتیاجاتی ایجاد می کنند که ما حتما باید آن موارد را داشته باشیم.به زبان دیگر اگر ما فاقد این ارزش ها باشیم با دیگران فرق داریم.هرکس که خارج از توده وحرکت گله ای باشد به راحتی در تیر رس قرار می گیرد و احتمال زیاد برچسب متفاوت بودن می خورد.
از سوی دیگر آدمی برای فرار کردن از تفکر و پذیرش مسئولیت ها به دنبال راه فراری می گردد که این بی مسئولیتی را توجیه کند،وچه چیزی بهتر از یک نسخه آماده وآسان.نسخه ایی که برای خیلی ها جواب داده و مطمئنا برای ما هم جواب میدهد.
حرکت توده ایی مردم طبق یک دستور،مسیری رو به زوال است،زوالی که در ظاهر آنرا بهشت می پنداریم.این دستور یا قانون که آرمان و ارزش را در ما درونی می کند وهمچنین مسیر رسیدن به کمال این ارزش را در اختیار ما می گذارد،موانعی هم برای تفکر و پرسشگری ما دارد.
به بیان ساده تر اگر ارزش ها و کمال انسان به این شکل قابل دست رسی بوده است، پس به نوعی جامعه و تمدن بشری مسیر را اشتباه می رفته ونقشه راه در انحصار یک عده خاص بوده است. احتمالا طی رخدادی تصمیم بر این شده که این نقشه در اختیار همگان قرار بگیرد(در قبال هزینه ایی).
در انیمیشن ها حتما دیده اید که برای به حرکت در آوردن حیوان بارکش غذایی را با چوب مقابل حیوان آویزان می کنند، تا حیوان برای رسیدن به آن حرکت کند.حیوان هیچوقت به آن نمی رسد،بلکه همواره به دنبال آن است واین دنبال کنندگی هدف قرار داده شده.
در انسان هم همین است. یک ایدئولوژی برای اینکه بتواند خود را تثبیت کند ومنافع خود را دائمی کند، به انسان ها وعده می دهد.اگر این کار را بکنی به آن خواهی رسید.چه بسا که خیلی ها خیلی ها هم نمی رسند، ولی همینکه این وعده جلوی چشمشان قرار دارد،ارضا کننده و لذت بخش است.
شاید حتی یک نوع بردگی مدرن باشد.به جای شلاق و فشار از پشت وصرف انرژی زیاد برای مجبور کردن بردگان به کار کردن، با استفاده از عنصر اختیار و اراده وقرار دادن انگیزه ها در فاصله، کار خود را آسان کرده اند.
اقتصاد ژتونی اسکینر،شرطی سازی پاولف ویادگیری مشاهده ایی بندورا وزنه های نامرئی بردگی بر پای انسان هاست که ناخودآگاه جمعی یونگ آنرا طبیعی جلوه می دهد.
نیچه مخالف سخت حرکت گله ایی مردم است و در جایی از اصطلاح کوتولگی ذهنی استفاده می کند.این مردم عادت به اندیشه ندارند و عموما براساس عاطفه عمل می کنند.ذهن بدون اندیشه و تک بعدی آنها باعث می شود برای رسیدن به وعده هر کاری کنند.مهم نیست وعده از کجا آمده و هدف اصلی آن چیست،مهم این است که چون اطرافیان می گویند خوب است، پس خوب است.
قانون جذب
در زمان های قدیم (مثلا یونان باستان) بحث کردن به این صورت بوده که من موردی را اعلام می کردم وبه دنبال آن موافق ها و مخالفان اظهار نظر می کردند تا جایی که بحث به نتیجه برسد. بدون توهین بدون جنگ و دعوا بدون موارد منکراتی و...
من دوستان زیادی دارم که طرفدار دو آتیشه قانون جذب هستند(حتی بیشتراز پرسپولیس).تیکه کلامشان شده"تو می تونی هر چی می خواهی داشته باشی فقط کافیه باور داشته باشی بهش" و از این قبیل شعار ها.
همیشه هم اصرار دارند که دیگران را هم وارد ماجرا کنند. مثل اینکه وظیفه دارند این خوشبختی را زوری بچپانند در زندگی اطرافیان.
و همه هم این قانون را در زندگی اشان با پوست و گوشت و خون و استخوان حس کرده اند و وقتی می گویم من راضی ام از زندگی، لیستی از چیزهایی که ندارم و می توانم داشته باشم برایم ردیف می کنند.
خب
خانمی به اسم Rhonda Byrne نویسنده کتاب راز است. کتاب راهنمای خوشبختی.ایشون هیچ سابقه علمی و آموزشی مرتبط با چیزی که ادعا می کنند ندارند و در رزومه فقط تهیه کنندگی و نویسندگی تلویزیون را دارند.کتاب خود را بر اساس کتاب دیگری که در سال 1910 منتشر شده است به نام The Science of Getting Rich نوشته است.نویسنده این کتاب Wallace Wattles هست که ایشون هم هیچ سابقه ی علمی نداشتند.او کارگر مزرعه بود.بنابراین دوکتاب که قانون جذب برآن استوار است، هردو توسط افرادی نوشته شده اند که هیچ درک درستی از فیزیک کوانتوم ندارند.
پیروان قانون جذب به شکل مطمئنی باور دارند که قوانین فیزیک کوانتوم، قانون جذب را اثبات می کنند.
طبق نظر یک فیزیکدان واقعی Andrew Zimmerman Jones این عقیده که فیزیک کوانتوم می تواند نشان دهد که افکار می توانند جهان مادی را کنترل،صحیح نیست. شاید سوال پیش بیاید که ایده های بایرن مورد تایید کدام دانشمند است؟
علاوه بر فیزیکدانان،متخصصین علوم اعصاب نیز این عقاید را مورد تمسخر قرار می دهند.به گفته Russell Poldrack ،میدان انرژی ساطع شده از مغز بسیار کوچک تر از آن است که بر جهان مادی تاثیر بگذارد چه برسد به این که پول و ماشین را جذب کند.(فکرش هم یه جوریه انصافا).میدان مغناطیسی مغز? تسلا است.
واضح است که وقتی دانشمندان واقعی در گیر بحث می شوند، ایده های بایرن ارزش خود را از دست می دهند.
مطالعات نشان داده است که تفکر مثبت می تواند حتی برای رسیدن به اهداف مضر باشد.افرادی که فقط متمرکز بر اندیشه مثبت در مورد شغل خود بوده اند، کمتر موفق بودند و دستمزد کمتری نسبت به کسانی که مثبت اندیشی نمی کردند،بدست آوردند. در نتیجه خیال پردازی منجر به اقدامات کمتری شده و در نتیجه نتایج مثبت کمتری در کل خواهد داشت.
یک مطالعه دیگر بیان میکند دانشجویانی که در مورد هفته خود مثبت اندیشی می کنند نسبت به گروه کنترل کمتری در طی آن هفته موفق شدند.انگار که حرف وقت در تفکر و خیال پردازی در مورد چیز های مثبت، اقداماتی را که در غیر اینصورت ممکن است انجام شود،ممنوع می کند. این زمان هدر رفته به طور بالقوه میتواند منجر به نتایج مثبت شود.
علی رغم شواهد بیشمار، هیچ علم واقعی برای پشتیبانی از آن موجود نیست و بسیاری از شواهد حکایت از عدم کارکرد آن نیز است.موارد حمایت کننده چیزی بیش از نتیجه اثر دارو نما همراه با تعصب تایید نیست.
شاید بگویید خب اگر مثل دارو نما کمک کند مشکل چیست؟مشکل این است که برای بسیاری افراد این امر کمک کننده نیست.وضعیت روانی بسیار بدتر، افسرده تر و آسیب پذیر اغلب تحقق می یابد .این می تواند منجر به پیامد های بدتری در کوتاه مدت و کیفیت پایین زندگی در کل شود.
یکی از جالب ترین جنبه های قانون جذب این است که اگر کسی نتواند آنچه را که می خواهد بگیرد راز نشان می دهد که تقصیر خود شخص بوده است، با این تفسیر بیماران سرطانی را به دلیل انرژی منفی و ایجاد سرطان خود سرزنش میکند.این نوع ذهنیت قربانی مقصر است که این روش تفکر را بسیار خطرناک میکند.
راز همچنین حالت اضطراب بسیار طبیعی انسان را از معادله خارج میکند. اضطرابی که سطور بالقوه می تواند نجات دهنده ی زندگی باشد.اضطراب و ترس ابزاری برای بقاست که بشر قرنها به آن اعتماد کرده است.
نشستن در اطراف اندیشه های مثبت باعث نمی شود چیزی عجیب در زندگی مان اتفاق بیفتد و زمانی راکه می توانست صرف اقدام برای هدف شود تلف می شود.
میکو هانسون در مقاله ای با عنوان مثبت اندیشی به زوال اقتصادی منجر می شود بیان میکند:
اگر شما فقط به نتیجه مطلوب]کاهش وزن،پیشنهاد شغلی و...[فکر کنید و مسیر رسیدن را در نظر بگیرید و فقط فکر کنید ،شاید این باور به شما تلقین شود که شما به آن رسیده اید و بنابراین دیگر شاید شما سخت برای رسیدن به آن تلاش نکنید.
تاکید راز بر قدرت خداگونه ذهن است.بی توجه به بقیه حواس تاثیر ذهن بر پدیده های علت و معلولی نیست بلکه علت بر معلولی]یک طرفه[.
انسان خدای روی زمین است؛بیچاره فلاسفه ی ما که دنبال خدا های دیگه ای میگشتند. در کارگاه های جذب ،رفاه ولذت چنان برجسته میشوند که گرایشهای متعالی روح انسان و رشد معنوی و تکامل روحی وی در میان این همه مطالبات سطحی گم میشود و هدفمندی خلقت فراموش میگردد و هدف زندگی در عیش و عشرت و کامیابی حداکثری خلاصه میشود.
§ راز حمایت از صلح نه مخالفت با جنگ«برضد هیچ چیز جبهه نگیر»
§ ادعای پیروان جذب عمومیت دارد و استثنا ناپذیر است.
§ چرا طبق این قانون همه رسیده اند به خواسته هایشان پس ناکام مانده ها کجا هستند؟
آنچه که به عنوان یافته های فیزیک کوانتوم ادعا میشود فقط در حد پذیرش تاثیر متقابل میان پدیده هاست نه رابطه علی و معلولی یا به عبارت دیگر حداکثردرحد]علت ناقصه[این رابطه وجود دارد«علت قاعد».
§ اگر قانون است چرا مبلغان ایرانی پیوسته نام خدا به آن اضافه کرده اند در حالی که مبلغان خارجی فقط طلب و خواست را در نظر دارند. پس لابد در هرجایی متفاوت است
§ قدرت ذهن همان قدرت روح است؟
§ اگر برای رسیدن به مطلوب ها ابزار ذهن این قدر معجزه آسا عمل میکند آیا جا نداشت خداوند حکیم هم چنان که ابزار های معنوی مانند دعا ، صدقه، زیارت وتوصل را به عنوان وسیله کسب مطلوب ها معرفی میکند بر آن تاکید کند؟
§ وعده رفاه و امکانات زندگی آن هم با دو قید سرعت و سهولت.
§ دیدگاه اومانیستی[انسان محور]:اهداف متعالی و معنوی انسان به حاشیه میرود و به جای آن اهداف دنیوی پدیدار میشود و انسان به فراموشی عاقبت و آخرت تشویق میشود.
§ هرچیزی را تکرا کنی در نا خودآگاهت ثبت میشود:
ـ شستشوی مغزی.
ـ از کار انداختن قوای عقل
قانون جذب در خوشبینانه ترین حالت ارائه بدیهیات است برای کسب درآمد از سوی سودجویان و مرهمی بر دل خوش باور انسان ها.
§ اغراق در هیجانات مثبت و نادیده گرفتن هیجانهای منفی.
§ در تئوری جذب نقش عوامل محیطی در اتفاقات را نادیده گرفته شده.
§ جذب دارو نماست.
§ گاهی با فکر لیمو ترش دهانمان آب می افتد و کمی از احساس نیازمان به لیمو می کاهد این از یکسو خوب است چون کمی رفع نیاز شده است ولی از سوی دیگر خوب نیست چون ممکن است انگیزه خودرا برای پیدا کردن لیمو از دست بدهیم.
§ آزمایشی که میزان قدرت تجسم واحساس انسان را بسنجد، وجود دارد؟ و ارتباط جذب با آن چیست؟
§ مغز همانطور که برای خیال پردازی است برای اندیشه و خرد ورزی هم برنامه ریزی شده است،که متاسفانه این قسمتش در قانون جذب مورد تاکید نیست.چرا؟
خرافات مثل پرده ای جلو چشمانمان را میگیرد ومانع از دیدن حقیقت میشود و ما فقط متوجه چیز هایی میشویم که در مسیر تایید خرافه باشد. و هرگونه ادله ی مخالف را نادرست می پنداریم و با تعصبی خاص با آن مقابله میکنیم.
شاید بد نباشد که آثار متفکری مثل الکسی دوتوکویل بخوانید.کسی که در دهه 1830متوجه فرسایش روح شهروندان جامعه آمریکا شد.ویلیام جیمز تحت تاثیرتوکویل به بررسی مشکلی پرداخت که جوامعی که توقعات نامحدود برای اعضایشان ایجاد می کردند مسببش بودند.
طبق فرمول عزت نفس= نسبت موفقیت به توقع .جیمز می گوید:رها کردن توقعات به اندازه برآوردن آنها آرام بخش است.وقتی هیچ بودن شما در حیطه ای خاص با روی باز پذیرفته شود ،سبکی و لذتی حس میکند که برابری میکند با رسیدن تحقق به آن.
آلفرد هار مزورث بنیان گذار دیلی میل بریتانیا، در زمان آغاز به کار روزنامه اش در سال 1896 با صراحت گفت:که خواننده ایده آلش مردی در خیابان است که مستحق صد پوند در سال است ولی میتوان رویای هزار پوند در سرش انداخت.
طبق عقاید روسو هروقت چیزی را طلب کنیم که نمیتوانیم به دستش بیاوریم، فقیرتر می شویم حتی اگر دارایی های زیادی داشته باشیم و هر زمان از چیزی که داریم که داریم احساس رضایت کنیم ثروتمند محسوب می شویم،در صورتی که ممکن است در حقیقت دارایی زیادی نداشته باشیم.
جوامع پیشرفته درآمدهایی برایمان فراهم می کنند که نسبت به گذشته خیلی بیشتر است در نتیجه ظاهرا ما را ثروتمند تر می کنند،ولی در حقیقت تایید نهایی این جوامع شاید فقیر کردن ما باشد.چون با ایجاد توقعات نا محدود شکافی همیشگی بین چیزی که میخواهیم باشیم و چیزی که هستیم نگه میدارد.
ژان ژاک روسو در کتاب گفتمان درباره منشاء نا برابری به نکاتی اشاره کرد که توجه به آن شاید در نگاه اول به مزاج خیلی ها خوش نیاید.روسو بیان میکند:هر چقدر هم خودمان را از لحاظ فکری مستقل بدانیم ،به طرز خطرناکی از درک نیازهای خود عاجز هستیم.کمتر پیش می آید روحمان به وضوح بگوید برای احساس رضایت چه احتیاجاتی دارد ، یا اگرهم مِن مِن هایی بکند دستورهایش احتمالا یا ضدونقیض اند یا بی پایه اساس. روسو به جای مقایسه ذهن با بدنی که به درستی حس میکند چه چیزی احتیاج دارد تا سالم بماند. از ما میخواهد ذهن را همچون بدنی در نظر بگیریم که وقتی به آب احتیاج دارد فریاد شراب سر میدهد و وقتی در حقیقت باید درازکش روی تخت افتاده باشد میرقصد. ذهن ما از صداهای خارجی که میگویند چه چیزهایی نیاز داریم تا راضی باشیم تاثیر می پذیرد ،از صداهایی که ممکن است نجواهای ضعیف روحمان را خفه کنند و حواس ما را از کار سخت و دقیق دنبال کردن صحیح اولویت هایمان پرت کنند.
برای تایید سخنان روسو می توان به شرح گزارش هایی که از جامعه سرخ پوستان آمریکایی در قرن 16پرداخت، جامعه از لحاظ مادی ساده ولی از لحاظ روحی و روانی پر ارزش توصیف شده اند.سرخ پوستان از لحاظ مادی قطعا عقب مانده بودند ولی گفته شده که رضایت فراوانی در این سادگی وجود داشته است. در عرض چند دهه بعد از رسیدن اولین اروپایی ها انقلابی در نظام سلسله مراتب جامعه سرخ پوستی از طریق تماس با تکنولوژی و تجملات اروپایی پدید آمد.
انقلابی که باعث شکل گیری تمایلات جدیدی در بین سرخ پوستان شد. این تمایلات جدید اتفاقی نبوده اند. (جان بنیستر) گزارش داد که سرخ پوستان منطقه "هادسون بی" با موفقیت از سوی تاجران ترغیب شدند که چیزهای بسیاری بخواهند که قبلا نمی خواستند، چون هرگز آنها را نداشته اند ولی حالا که تجارت انجام می شود دیگر به شدت به آنها نیاز دارند.
رابرت بورلی جهانگرد نوشت:اروپایی ها تجمل را به سرخ پوستان معرفی کردند و این خواسته های آنها را چند برابر کرده و باعث شده هزاران چیز جدید بخواهند که هرگز در خواب هم نمی دیده اند.
ما معمولا فکر می کنیم که یک سری دستاورد ها و دارایی های خاص قطعا رضایتی ماندگار نصیبمان می کنند، به سوی این تصویر از خودمان سوق داده شدیم که داریم از سر بالایی سخره شادی بالا می رویم تا آن بالا به فلات گسترده ای برسیم و در آنجا به زندگی امان ادامه بدهیم؛یادمان نیست که به محض رسیدن به قله دوباره به سوی اضطراب و اشتیاق های جدید آن پایین فراخوانده می شویم.
به جای تمنای آنچه نیست، آن چیز را که هست غنیمت بشمار.
پ ن:متن احتمالا غلط املایی هم دارد!شاید قسمتی از متن حتی اشتباه باشد(خوشحال می شوم با ارائه دلیل در اصلاح آن به من کمک کنید).در آخر بگویم قصدم توهین نبوده و نیست ،من به عنوان مخالف این به اصطلاح قانون نظرات خودم و برخی دیگر را گفتم.
منابع:
psychologytoday.com
کتاب اضطراب منزلت از الن دوباتن !
خوندن این متن هم خالی از لطف نیست.