ویرگول
ورودثبت نام
soheil
soheil
خواندن ۲ دقیقه·۱۰ ماه پیش

دو پهلو

#بسپرش_به_ازکی

تابستون دو سال پیش،‌پسر عموم داشت خونه خودش رو میساخت و خیلی از کارای خونه رو تنهایی انجام میداد.

از اونجایی که امتحانات پایان ترم من تموم شده بود، تصمیم گرفتم که به پسر عموم توی کارای ساختمانیش کمک کنم.

اسپویل نمیکنم و فقط میگم که متاسفانه اونجا حادثه ای رخ داد و بعد از اون حادثه، یه اتفاق بامزه داخل بیمارستان افتاد.

داشتم به این فکر میکردم که اگر با ماشین زمان به قبل از حادثه برمی‌گشتم و پسر عموم رو بیمه حوادث انفرادی می‌کردم، مسیر اون اتفاق بامزه چطوری پیش میرفت.

داستان اینجوری میشد که:

ما داشتیم گچ کاری خونه پسر عموم رو انجام میدادیم. پسرعموم که اسمش کیانوش هست، بالای نردبون بود و داشت کارای زیر سقف رو انجام میداد.

منتها نربون یهویی جمع شد و کیانوش از بالا پرت شد به پایین و افتاد روی کاردک گچ کاری.

خوشبختانه کمرش و مهره هاش آسیبی ندیدن و شکستگی هم نداشت و فقط اینکه کاردک باعث شده بود که کشاله ران و باسنش مورد جراحت قرار بگیره.

بردیمش بیمارستان و جراحت باسنش پانسمان شد.

حدود یک ساعت بعد، توی اتاق مراقبت بیمارستان روی شکم بر روی تخت خوابیده بود. پرستار داشت بهش مسکن میداد که یهویی دکتر وارد اتاق شد.

دکتر در جریان اصل حادثه نبود. داخل اتاق اومد و کنار پسرعموم ایستاد. با نگاه غضبناکی به من اشاره کرد و به پسر عموم گفت که: کیانوش جان از ایشون شکایت نداری!

من متوجه منظوره دکتر نشده بودم ولی دیدم که پرستار داره زیر زیرکی میخنده و کیانوش هم مثل گچ سفید شده و آروم میگه: نه.

دکتر با صدای عصبانی تر گفت: نذار که این حیوون به راحتی توی جامعه راه بره. شکایت کن.

من همچنان توی باغ نبودم و از اینکه حیوون خطاب شده بودم، عصبانی شدم و با صدای بلند گفتم: دکتر جان ایشون بیمه هست.

پرستار بیشتر خندید و دکتر فکر میکرد دارم مزه می‌ریزم . نگاهش غضب ناک تر شد و گفت: مرتیکه خجالت نمیکشی! تازه داری مزه هم میریزی.

من باز هم نفهمیده بودم که توی فکره دکتر داره چی میگذره و با صدای بلندتر گفتم: بیمه هست. به راحتی با ازکی هم بیمه حوادث انفرادیش کردم، این جراحت هم جزیی از همون هست دیگه.

دکتر از عصبانیت اصلا کلمات منو نمی‌شنید و از هر کلمه من، یه برداشت اشتباهی میکرد . دکتر گفت: همین مونده این چیزا هم بشه راحت بیمه کرد. خجالت بکش! حقته همین الان بریم اتاق بغلی و همین بلا رو سره خودت بیارم! گفتم: دکتر جان، اینقدر سرت تو کتاب بوده که خبر نداری که من با همین گوشی و ازکی میتونم همه چیو بیمه کنم.

دیگه پرستار نتونست جلوی خودش رو بگیره و بلند زد زیره خنده. بعدشم اومد دست دکتر رو گرفت و برد بیرون و براش توضیح داد جریان چی بوده. کیانوش هم برای من توضیح داد منظوره دکتر چی بوده.

خلاصه داستانی داشتیم 😊

#بسپرش_به_ازکی

بسپرش ازکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید