به نام خدا
مقدمه
واژه کلاسیسم از کلمهی کلاسیک گرفته شده است؛
بنابراین خوب است که این مطلب را با مقدمهای بر مکتب کلاسیک شروع کنیم
«کلمه کلاسیسم به معنی وسیع خود، به تمام آثاری که نمونه ادبیات کشوری شمرده میشوند و مایه افتخار ادبیات ملی آن کشور است، اطلاق میشود.»
با توجه به این سخن شاید بتوانیم تمام آثار گران بهای شاعران و نویسندگان ادبیات فارسی که دارای این ویژگی ها هستند را کلاسیک های ادبیات فارسی بنامیم؛ اما اینگونه نیست!
از آنجایی که بحث ما در حیطه مکتب های ادبی است، دیگر آن مفهوم کلی و وسیع منظور نیست و در اینجا مقصود از عنوان کلاسیک، سبک ادبی خاصی است که در قرن هفدهم از فرانسه و با هدف تقلید از فرهنگ و آثار روم و یونان باستان، به ویژه ارسطو آغاز شد؛ مکتبی که شروع و پایهی دیگر مکاتب ادبی بود!
· چرا از فرانسه؟
طبق گفتهی رضا سید حسینی، در جلد اول کتاب مکتب های ادبی، اگر مفهوم عام کلمهی کلاسیک را کنار بگذاریم، این مکتب کاملاً یک مکتب فرانسوی است؛ زیرا ما در مکاتبی همچون باروک، رمانتیسم و یا حتی سمبولیسم، وقتی دربارهی فراگیری آن صحبت میکنیم می توانیم کل اروپا را شامل این مکاتب بدانیم؛ یعنی به طور مثال رمانتیسم در دوره خود باعث تحولی ادبی در تمام اروپا شد و در آن زمان خاص سبک ادبی تمام مناطق اروپا دارای شباهت های زیادی بایکدیگر بودند.
اما این مطلب برای کلاسیسم صدق نکرد! عنوان کلاسیسم به جریان های مختلفی که در کشورهای متنوع شکل میگرفت اطلاق شد اما شباهت های خاصی بین این جریان ها دیده نمیشد و ریشه همهی آنها تقلید از روم و یونان باستان نبود و شاید فقط فرانسه به طور خاص با چنین هدفی به مکتب کلاسیسم روی آورد. به طور خلاصه مکتب کلاسیسم به شکلی نبود که ما در قرون هفده و هجده میلادی شاهد شباهت های ادبی مشخصی بین کشور های مختلف اروپای غربی باشیم.
اما باید به این هم توجه کنیم که کلاسیسم در دیگر ملل هم از جمله ایتالیا و فرانسه و... شکل گرفت اما شباهت های چندانی با کلاسیسم فرانسه نداشتند؛ بنابراین ترجیح ما این است که در این مطلب به بررسی کلاسیسم فرانسوی بپردازیم. البته ما نمیتوانیم بگوییم کلاسیسم در کشورهایی مثل انگلستان فقط در صورت روی آوردن به کلاسیسم فرانسه، اصیل هستند؛ اما می توانیم با اطمینان این را بگوییم که فرانسه نقش چشمگیری در شکوفایی و رشد کلاسیسم و پیدایش این سبک ادبی خاص داشته است.
بین سال های 1546 و 1550 به یکباره عدهای از هنرمندان جوان موفق به کشف اصل زیبایی در ادبیات شدند. این کشف منجر به آشنایی مستقیم آنان با شاهکارهای یونان باستان شد. همین اکتشاف باعث جلب شدن توجه ادبا به آثار یونانیان باستان به خصوص ارسطو و شکل گیری مکتب کلاسیسم شد. البته مراحل رسیدن جرقهی کوچک این کشف ادبی و هنری تا انفجار مکتب کلاسیم پستی ها و بلندی ها و دانسته ها و ندانسته های زیادی داشته است.
قبل از اینکه کلاسیسم رواج پیدا کند، نهضتی با نام اومانیسم شکل گرفت. نام این نهضت بر گرفته از رومیانی است که در عصر خود برای مطالعات خویش درباره آثار یونان قدیم نام studia humanitatis را نهاده بودند است.
اشتراک آن ها با پیروان کلاسیسم این بود که آنها هم معتقد بودند که میتوان در سایه مطالعه آثار قدیم به رشد قدرت معنوی انسانی رسید. اما نکته مهم این است که اومانیسم ها به یک پیروی خشک و بی روح از آثار قدما پایبند بودند.
اما بعد ها با درآمیخته شدن اومانیسم و رنسانس، این نهضت شکلی اصولی تر و زیباتر به خود گرفت و کلاسیسم را به وجود آورد.
اصول و قواعد مکتب کلاسیسم
برای شروع این بخش رجوع می کنیم به جلد اول کتاب مکتب های ادبی رضا سید حسینی که در آن گفته شده: ادبیات کلاسیک قرن هفدهم ادبیات مردمی و مورد توجه همه طبقات نیست، این ادبیات ادبیات گروه اجتماعی نسبتا محدودی است در دربار و شهر و مخاطبانش معمولاً مستمعین خبرهای هستند.
به همین دلیل این مکتب دارای قوانین، اصول، محدودیتها و ممنوعیتهای خاص خودش است. کلاسیک در این مسئله دقیقاً بر ضد سبک هایی از جمله رمانتیک است که در آن نویسنده سعی بر جداکردن خود و ساز مخالف زدن است و از قید و بندها رها می شود.
· جستجوی تعادل و کمال
این اصل باعث می شود که در بحبوحه هیجانات و احساسات و عشق و عاطفه، ذهنی منسجم ناظر اعمال آنها باشد و باعث کنترل این احساسات و هیجانات شود. در مکتب کلاسیسم ما به دنبال تعادلی هستیم که ما را به کمال برساند. در این باره میتوان گفت نویسنده سبککلاسیسم قصد دارد که به جای تصور های بی نهایت به فکر کمال باشد.
· تقلید از طبیعت
یکی از مهمترین قوانین و اصول کلاسیسم تقلید از طبیعت است بوالو در فصل سوم کتاب فن شعر خود به این اصل اشاره میکند و میگوید: حتی یک لحظه هم از طبیعت غافل نشوید!
البته این فن در ادوار مختلف و در سبک های مختلف توصیه شده، اما کلاسیسم آن را به شکل دیگری ارائه می کند. شاید حتی بتوانیم بگوییم تقلید از طبیعت در دیگر مکاتب ادبی بیشتر ادعای تقلید بوده نه یک الگو گیری واقعی و مناسب.
به طور مثال ویکتور هوگو که خود پیشوا و پیرو مکتب رمانتیسم است با وجود این که مخالف مکتب کلاسیسم است اراده میکند تا فرمانروایی طبیعت را در ادبیات مستقر سازد.
بعد از او زولا، وقتی که میخواست ناتورالیسم را آغاز کند ادعا میکرد که طبیعت را به عنوان چیز تازهای به ادبیات آورده است. حتی شاعران تصنع هم ادعا می کردند که آثارشان موافق تقلید از طبیعت است.
اما تقلید کلاسیسم از طبیعت با تمام سبک ها و مکاتب ادبی متفاوت است در مکتب کلاسیسم نویسنده سعی دارد از بین اجزای طبیعت خوب و بد را بیرون بکشد و اضافی های آن را جدا کند، دوربریزد و جوهره واقعی و حقیقی آن را مورد استفاده قرار دهد. به طوری که مطلب نهایی خود به تنهایی کفایت کند و عاری از هرگونه مطالب اضافی باشد، البته به شکل جزئی و دقیق.
ولیکن باید بدانیم که در این دوره مقصود از طبیعت، طبیعت انسانی است نه آن طبیعت جالب و زنده و رنگارنگی که در نسل های بعد در آثار کسانی مثل ژان ژاک روسو دیده می شود.
این دوره مربوط به قرن هفدهم میلادی است و به همین دلیل خوب است که با گفته های سنت ارمون نویسنده قرن هفدهم در همین باره آشنا شویم.
گفتاری که در آن فقط از درختان و رودها و چمنزارها و کوه ها و باغ ها رود اثر رخوت آوری در ما دارد یا حداقل لذت تازهای ایجاد نمیکند اما آنچه از بشریت گرفته شده است از قبیل تمایلات و محبت ها و تاثیرات طبیعتاً در اعماق روح ما نفوذ می کند و احساس می شود زیرا زائیده طبیعت واحدی است به آسانی از روح هنرمند به روح خواننده یا تماشاگر منتقل میشود.
در گفته های این نویسنده به وضوح دیده می شود که هدف پیروان و رهروان سبک کلاسیسم تقلید از طبیعت انسانی و بشری است نه طبیعت خارجی و زیبای دنیای ظاهری ما.
البته باید توجه داشت که در آیینه کلاسیسم نویسنده خود را از توضیح و شرح و آوردن صفات پست انسانی در اثر خود دوری می جوید و تلاش بر وسف صفاتی می کند که انسان و شریعت را از حیوان جدا می سازد.
· تقلید از قدما
اساس و بنیان کلاسیسم بر اساس بازگشت به قدما و تقلید از آنهاست آنها معتقد هستند که تقلید از قدما می تواند آنها را به اهداف امروزشان برساند.
به طور مثال همانطور که پیشتر اشاره کردیم تقلید از طبیعت یکی از اصول مهم کلاسیسم است اما نکته مهم این جا است که طبیعت به طور مستقیم و بدون واسطه قابل تقلید نیست زیرا در در مرحله اول و به طور مستقیم طبیعت تنها زیبایی ها و جلوه های بدون نقص خود را به ما ارائه نمی کند و نیاز به یک غربالگری ادبی دارد.
برای سهولت در این امر پیروان مکتب کلاسیسم به آثار و روشهای پیشینیان رجوع می کنند که توانستهاند از میان این مظاهر طبیعت بهترین و مناسب ترین آنها را انتخاب کنند و در آثارشان به طرز شایسته ای جلوه گر سازند. آنها در تقلید از قدما به دنبال زیبایی های جاودانی و همیشگی هستند جلوه هایی که آثار آنها را ماندگار سازد.
همین هدف است که منجر به تولید آثار و شاهکارهایی مثل این اثر ویرژیل و ایفی ژنی اثر اورپید میشود که حقیقتاً هنوز جایگاه خود را در کتابخانه ادبیات جاودانه جهان حفظ کردهاند.
· اصل عقل یا احساس
نگاه کلاسیسم تا اوایل قرن بیستم میلادی به شکلی خردگرایانه و اندیشمندان بود تا حدی که حتی زاویه دید آن را با نوع نگاه دکارت برابر می دانستند دکارت معتقد بود که همه مردم جهان به شکلی مساوی از عقل بهره برده اند و این از عقیده خردگرایانه او نشات میگرفت.
اما از قرن بیستم میلادی به بعد پیروان مکتب کلاسیسم سعی کردند که عقاید و زاویه دید و اصول کلاسیسم را به سمتی ببرند که از نگاه صرفاً عقلی و استفاده از مضامین خردگرایانه دوری بجویند.
· آموزنده و خوشایند
پیشوایان و پیروان کلاسیسم معتقد هستند که برای اینکه یک اثر هنری به کمال برسد به غیر از زیبایی نیازمند آموزندگی است و باید نتیجهای اخلاقی داشته باشد.
اما نکته جالب توجه اینجا است که کلاسیسم قصد بازگو کردن پند و اندرز های خشک و نصیحت گونه را ندارد و گویا مرزی در تعادل تعلیم و سرگرمی است.
· وضوح و ایجاز
دیگر عنصر در تکامل یک اثر هنری و البته ادبی در نظر پیروان کلاسیسم، روشن بودن و واضح بودن است؛ البته منظور سادگی و وضوحی که به مفاهیم بدیهی بپردازد و یا سطح ادبی اثر را پایین بیاورد نیست، زیرا این با اهداف مکتب کلاسیسم کنافات دارد! مطلب بعدی در این اصل، استفاده از کمترین کلمات در عین وجود بیشترین مفهوم و بار معنایی در آثار این مکتب است. به قول استاد رضا سید حسینی:« نمایشنامهای که دوهزار بیت داشته باشد و اندرزی که به سه سطر برسد طولانی شمرده میشود.» و به قول ولتر که میگوید:«هیچ چیز بیفایدهای را نباید گفت!»
· حقیقت نمائی
این قاعده بر تمام قواعد کلاسیسم اولویت دارد. منظور از حقیقت نمائی آوردن حقیقت و جلوگیری از ورود غیر حقایق به یک اثر ادبی نیست. منظور نمایش حقایق است؛ یعنی چیز هایی را بگوییم که بر حسب ضرورت و یا حقیقت نمائی ممکن میشوند اما لزوماً اتفاق نمیافتند! به گفته ارسطو در فصل نهم فن شعر، فرق شاعر و مورخ این است که مورخ از اتفاق افتاده ها میگوید و شاعر از آنچه ممکن است که اتفاق بیافتد. مورخ وارد جزئیات میشود و شاعر به کلیات اکتفا میکند.
· برازندگی
می توانیم شرح این اصل را در یک جمله خلاصه کنیم:« به هیچ عنوان هیچ اصل قاعده قانون و عنصری نباید به برازندگی و زیبایی و کمال یک اثر کلاسیسم آسیبی برساند.»
جدا از این قواعد و اصولی که گفته شد، قانون مهمی بر آثار کلاسیک حاکم است که میراث ادبیات یونان و آثار ارسطو است. قانون سه وحدت که شامل وحدت زمان و وحدت مکان و وحدت موضوع است.
پیشوایان کلاسیسم معتقد بودند که آثار این مکتب باید از این قانون پیروی کنند و در صورت عدم رعایت این اصل، آن اثر نمیتواند مورد قبول هنرمندان کلاسیک قرار بگیرد. طبق گفته های ارسطو این وحدت باید به شکلی باشد که حتی اجازه حذف کوچکترین بخشی از اثر را به ما ندهد.
همه این قواعد حاصل تلاش بزرگانی چون رونسار و دوبله بود. آنها تصمیم گرفتند که قبل از تقلید از قدما، به مطالعه نظریات آنان بپردازند و قواعد و اصولی را از دل گفته های آنان بیرون بکشند و آثاری که به رخ کاغذ میکشند را با این قواعد تطبیق دهند.
اما بعد ها هوراس در آغاز فن شعر خود، وحدت چهارمی نیز با عنوان وحدت لحن به این سه وحدت اضافه کرد.
اما باید توجه داشت که اگر این وحدت را رعایت کنیم، آثاری که دارای لحنی مختلط هستند و با لحنی ترکیبی نوشته شدهاند از قبیل حماسی و کمدی یا تراژدی و کمدی از شمار آثار کلاسیک خارج میشوند.
کلاسیسم در ادبیات فارسی
به هیچ وجه نمی توانیم دورهای خاص در زبان و ادبیات فارسی را پیدا کنیم که ورود و گسترش کلاسیسم در ادبیات فارسی را نشان دهد و به دنبال آن آثاری هم در ادبیات کشورمان نداریم که به طور خاص در قالب مکتب کلاسیسم نوشته شده باشند؛ پس طبیعتاً در ایران نویسندهای هم که قلمش با مکتب کلاسیسم هم خوانی داشته باشد را نداریم؛ البته برخی از پژوهشگران معتقد اند که دورهی بازگشت ادبی ایران میتواند مصداقی از ورود سبک کلاسیسم به ادبیات فارسی باشد اما این مطلب نمی تواند درست باشد؛ شاید در نگاه اول در سبک دوره بازگشت ادبی شباهت هایی با مکتب کلاسیسم دیده شود. به طور مثال اساس هردو تقلید از قدما و بازگشت به شیوه ادبی پیشینیان است؛ اما با کمی دقت متوجه تفاوت های بنیادینی خواهیم شد. اولین نکته این است که کلاسیسم به عنوان یک مکتب ادبی در ادبیات شناخته میشود، اما دوره بازگشت یک سبک ادبی است، نه مکتب! مکتب ادبی سعی دارد با عرضه یک شیوه نگارش تازه به ادبیات جهان سبک نوشتاری تازهای را به وجود آورد که شاید محدود به یک دوره زمانی خاص هم نشود و تا قرن ها ادامه پیدا کند؛ اما سبک ادبی چیزی است که شاید هر نویسنده هم به طور جداگانه برای خودش داشته باشد و محدود به زمان، گروه و یا یک شخص خاص است. همانطور که دیدهایم ممکن است یک نویسنده هم پیرو مکتبی خاص و هم پیشوای سبکی خاص باشد؛ پس این دو کاملاً با یکدیگر متفاوت هستند.
دومین مطلب این است که در مکتب کلاسیسم ما با بازگشت و رجوع به قدمای یونان و روم باستان روبرو هستیم؛ در صورتی که در سبک دوره بازگشت هدف رجوع به سبک خراسانی و شاید قبل تر از آن است و مرجع تقلید در خود ایران وجود دارد، نه یونان و روم باستان و یا هر سرزمین دیگر.
سومین موضوع این است که دوره بازگشت ادبی ایران مربوط به ادبیات منظوم فارسی است و ادبیات منثور را شامل نمیشود؛ در صورتی که مکتب کلاسیسم شامل ادبیات منظوم و منثور جهان است.
پس به طور کلی میتوانیم این نتیجه را بگیریم که ادبیات فارسی در هیچ زمانی میزبان این مکتب نبوده و کلاسیسم نتوانسته تاثیر مستقیمی بر ادبیات ایران داشته باشد. اگر آثاری هم در نظم و یا نثر فارسی دیده میشود که بر اساس تقلید از پیشینیان نوشته شدهاند، مربوط به کلاسیسم نمیشوند؛ حتی آن دسته از آثاری که با عنوان آثار کلاسیک شناخته شدهاند را هم نمیتوانیم در این حیطه بدانیم؛ زیرا این واژه هیچ ارتباطی با مکتب کلاسیسم ندارد و مفهومی که امروزه از واژه کلاسیک(در ادبیات فارسی) به ذهن میرسد تنها مربوط به آثاری است که منسوب به دوره های اولیهی ادبیات و جزو اولین آثار ادبیات فارسی هستند. البته این بدیهی است که وقتی خود مکتب کلاسیسم فرصت اثر گذاری بر ادبیات فارسی را پیدا نکرده، پس یقیناً مفهوم کلاسیک هم، به آن معنای اصیل خود، در ایران معنایی ندارد و استفاده از آن در فهرست واژگان فارسی زبانان، به معنای دیگری است که پیش از این توضیح داده شد.
نویسنده و پژوهشگر: سهیل محبوب صابری