آیا اوخام بود؟!!!
نه، او از آن جوانک های هیجان زده و انقلابی بود.
همان هایی که می خواهند یک شبه ره صد ساله بروند.
در بند که بود ، کاغذ و خودکار را بر می داشت و پلن آینده انقلاب را ترسیم می کرد.
جایگذاری سیاسیون را از بالا به پایین .
وزیر خارجه را از میان جوان های پیرو و مطیع یقه دیپلماتی انتخاب می کرد و وزیر کشاورزی را از میان برزگر زاده هایی که در دشت و صحرا بزرگ شده و با سیستم آبیاری و کشت و کار آشنایی مختصری داشته باشد و البته مطیع و فرمانبردار یا به عبارتی متعهد باشد و کوخ نشین.
وزارت اقتصاد مختص بچه های بازار بود.
آنهایی که بوی افزایش و تورم را زودتر از بقیه می فهمند.
برنامه ها را یک به یک انشا می کرد.
از برنامه های اقتصادی گرفته تا سیاست خارجه .
و از فرهنگ تا هنر.
یک به یک وزرا را بر کرسی صدارت می نشاند.
اما مهمترین وظیفه را می بایست کسانی بر عهده بگیرند که بتوانند گروه های قبلی را از میدان به در کنند و تسویه حساب های حزبی و سازمانی را انجام دهند.
کسانی که باید بمانند و آنهایی که باید بروند را بر روی کاغذ سیاهه می کرد.
از وزیر گرفته تا وکیل پارلمان.
از استاندار تا رئیس هلال احمر و بخشدار مرکزی.
و البته نظامی ها سهم بیشتری را از میان رفتنی ها به خود اختصاص می دادند.
تسویه حساب نهایی بود.
یا برای همیشه و یا می بایست به گوشه ای پناه ببرند تا این چند روز پایانی عمر را به آخر برسانند.
آنچنانکه سعدی گفته است؛
عمر برف است و آفتاب تموز
زود می گذرد،
برفی است که زیر نور آفتاب شدیدی باشد.
هم بند بجنوردی بود.
موسوی بجنوردی، سیاستمدار و اندیشه ور .
فرتاش ، از آن جوانک های چپ بود که گرایش به جوامع اشتراکی داشت .
آنها که روزگاری می خواستند همه چیز را به عدالت میان همگان قسمت کنند.
پپسی، سینمای فردین و نان را ...
در آن تنهایی و سکوت بند، خطاب به بجنوردی که گرایش به مَشی مسلحانه داشت و بعدها پس از بدست گرفتن قدرت، حزب ملل اسلامی را تاسیس کرد، گفت ؛
اگر ما پیروز شدیم، شما را می کشیم و اگر شما پیروز شدید ما را می کشید.
موسوی اما در پاسخش گفت ؛ اگر ما پیروز شدیم ،شما را نمی کشیم و اگر شما هم پیروز شدید این کار را نکنید.
فرتاش خام نبود، درست گفته بود؛ آنها پیروز شدند و او و همفکرانش را کشتند…..