سهراب فرهمند
سهراب فرهمند
خواندن ۲ دقیقه·۹ ماه پیش

دکتر فتاح

دکتر فتاح

قرار بود، از فرنگ که برگردد،مستقیم برود به محل و با استفاده از آموخته هایش از علم طبابت، جلو آبله و وبا و سرخک و سیاه سرفه را بگیرد و زائوترسان را فراری دهد.

زائوترسان، همان موجودی خیالی-افسانه‌ای که مانند اعتقاد به مقدسات در باور عامه بود.

موجودی که اگر زن زائو را تنها می گذاشتند، به سراغش می‌آمد و به او آزار و اذیت می‌رساند.

البته این موجود افسانه ای از گذشته در باور مردم ارمنستان و بخش‌هایی از جنوب روسیه هم وجود داشته است.

اما او عزمش را جزم کرده بود،حالا که فرصتی بدست آمده،هر طور که شده هم آبرویی برای فامیل و بستگان دست و پا کند و هم احترام و مکنتی برای خودش.

هرچه که باشد، شبه جزیره ایتالیا روزگاری امپراطوری بوده و برای خودش برو بیایی داشته و حشمت و شوکتی .

اگرچه در قرن بیستم، دیکتاتوری موسولینی آبروی دو هزار ساله جمهوری روم و مجلس سنا و قانونگذاری اش را برد، اما باز هم برای خودش حرمتی داشت و هیبتی.

برای این اسم دهن پر کن هم که شده، باید خودش را جمع و جور می کرد.

کلوزیوم به تنهایی خودش یک تاریخ بود.

بزرگترین آمفی تئاتر در رم باستان که تاریخ خونین نبرد گلادیاتورها در گوشه گوشه آن جای دارد.

جایی که تقریبا هفتصد هزار گلادیاتور به طرز وحشتناکی کشته شدند.

اما برای مردمی که تا چشمه رنجون که در دو کیلومتری محل قرار داشت، بیشتر نرفته بودند،تعریف و به تصویر کشیدن معماری و هنر فلورانس جای خود داشت.

نوبت به عشق رومئو و ژولیت که می رسید،جذابیت داستانش دو چندان می شد.

اما از یک طرف دوره یادگیری طبابت طولانی بود و از طرف دیگر احساسات و وابستگی های عاطفی عمیق.

این شد که بعد از سه چهار سالی آقای دکتر، همان فتاح سابق ساک و چمدانش را پیچاند و برگشت به محل تا دیداری تازه کند.

بساط عیش و عشرت پهن شده بود.

سلام و علیکی و خوان نعمتی.

امروز سر سفره خاله بود و فردا عمو و عموزاده.

از مرغ محلی شکم پر گرفته تا کباب کبک و تیهو.

همه چیز به خوبی پیش میرفت.

دوره خوشگذرانی دکتر فتاح به اتمام که رسید.به آخرین گیت که رسید، مامور فرودگاه مانع از خروج اش شد.

بعد از چند ماه رفت و آمد و پیگیری از این سازمان به آن سازمان،معلوم شد همان عاقله مرد های میانه سالی که سر گذری، کنار چشمه یا چهارسوقی بر روی سنگی می نشستند و با تکه چوبی که در دست داشتند، نقشه عملیات و زد و خورد های محلی را می کشیدند،نقشه ممانعت از خروج دکتر را کشیده اند.

شاه شطرنج اش را کیش و مات کردند.

آقای دکتر فتاح، باز شد. فتاح سابق.

پزشکی و درمان را رها کرد و آتش نشان شد.

در بعد از ظهر یک روز تابستانی گرم و خفه کننده ای، نقص فنی کپسولی جانش را گرفت..

دکتر فتاح
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید