سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

اشک‌های نقره‌ای و قایق سرنوشت

قطرات باران، همچون مرواریدهای ریز و درخشان، بر سنگفرش خیابان می‌باریدند و رودخانه‌ای از اشک‌های زلال را بر جای می‌گذاشتند. در این میان، قایق کاغذی کوچکی، حامل عشق و امید، با حرکتی ظریف و شکننده، مسیر خود را در امواج این رودخانه‌ی ناآشنا جستجو می‌کرد.

ناگهان، قایق به کفش چرمی مشکی مردی به نام مایک برخورد کرد. مایک که خم شده بود تا قایق را از زمین بردارد، با تعجب و لبخندی بر لب، به پسری که قایق را رها کرده بود نگاه کرد و گفت: "قایقت را نجات دادم، پسر! بیا با هم آن را به رودخانه‌ی سن بسپاریم."

پسر با لحنی قاطع و مصمم پاسخ داد: "نه ممنون، نیازی به کمک شما نیست. مسیر قایق از پیش تعیین شده است و من قصد ندارم در آن دخالتی کنم. این قایق برای رها شدن در آغوش جویبار و سفری بی‌انتها ساخته شده است، نه برای سرگردانی در رودخانه. سرنوشت قایق در دستان آب است و او را به هر کجا که جریانش ببرد، خواهد برد."


مایک که از هوش و ذکاوت پسر شگفت‌زده شده بود، با لبخندی بر لب گفت: "چه حرف جالبی! پس تو معتقدی که هر چیزی مسیر خود را دارد و ما نباید در برابر آن مقاومت کنیم؟"

پسر سرش را به نشانه‌ی تأیید تکان داد و گفت: "دقیقاً. درست مثل این قایق کوچک، هر کدام از ما مسیری منحصر به فرد در زندگی داریم. ما باید با جریان زندگی حرکت کنیم و از سختی‌ها و چالش‌ها نترسیم. اینگونه است که می‌توانیم به سرنوشت خود برسیم."


مایک که از هوش و ذکاوت پسر به وجد آمده بود، با خنده گفت: "بسیار خب، پس قایقت را به رودخانه می‌سپارم. امیدوارم فاضلاب‌های شهر مسیرش را منحرف نکنند!" و با حرکتی ظریف، قایق را در امواج رها کرد. "کارت قشنگ بود، پسر!"

پسر با لبخندی گرم پاسخ داد: "ممنون!" و به تماشای قایق کوچکی نشست که در دل رودخانه‌ی خروشان، به دنبال سرنوشت خود رهسپار بود.


نویسنده : سهراب خان بدر / بازنویسی با Gemeni

قایق
چیزی مثبت بگو، و چیز مثبت خواهی دید." — جیم تامپسون من کیستم ؟ من کجا هستم ؟ من چه میخواهم ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید