سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
خواندن ۵ دقیقه·۲۰ روز پیش

"در دنیایی که حقیقت‌ها در سایه‌ها پنهان‌اند، تنها کسانی پیروزند که جرات دارند تاریکی را بغل کنند."

"در دنیایی که حقیقت‌ها در سایه‌ها پنهان‌اند، تنها کسانی پیروزند که جرات دارند تاریکی را بغل کنند." chatgpt


در باغی پر از گل‌های رنگارنگ، زنبوری کوچک به دنبال شهدی شیرین می‌گشت. از گل رز تا گل آفتابگردان، هر گلی را مزه می‌کرد، اما هیچکدام آن شیرینی دلخواه را نداشت. ناگهان، زنبور به گل لاله رسید. گل لاله با لبخندی گفت: "دوست من، هر گلی شهدی منحصر به فرد دارد. من لاله هستم و شهد من طعم تلخی دارد، اما گل یاسمن شهدی شیرین و آرام‌بخش دارد. بهتر است به سراغ او بروی." زنبور کوچک به حرف گل لاله گوش داد و به سمت گل یاسمن پرواز کرد. وقتی شهد شیرین یاسمن را چشید، فهمید که هر گلی در نوع خودش ارزشمند است و هر کدام شهدی مخصوص به خود را دارند. gemeni


در دل جنگلی تاریک و رازآلود، درخت کهنی ایستاده بود. ریشه‌هایش به اعماق زمین نفوذ کرده بود و شاخه‌هایش آسمان را لمس می‌کرد. زیر این درخت، دخترکی کوچک نشسته بود و با دقت به داستان‌های پیرزن دهکده گوش می‌داد. پیرزن از افسانه‌های سیاه می‌گفت؛ از موجوداتی ترسناک و شبح‌هایی که در تاریکی پرسه می‌زدند. دخترک با ترس به داستان‌ها گوش می‌داد، اما کنجکاوی‌اش بیشتر می‌شد. یک شب، وقتی همه خوابیده بودند، دخترک از خانه بیرون زد و به سمت درخت کهن رفت. در زیر نور ماه، سایه‌های عجیبی روی درخت حرکت می‌کردند. دخترک ترسید و می‌خواست فرار کند، اما ناگهان صدایی آرام شنید: "نترس، دخترک. ما اینجا هستیم تا از تو محافظت کنیم." سایه‌ها شکل انسان به خود گرفتند. آن‌ها موجوداتی بودند که پیرزن از آن‌ها گفته بود، اما به جای ترسناک بودن، مهربان و دوست‌داشتنی بودند. آن‌ها به دخترک گفتند که افسانه‌ها همیشه آن‌طور که به نظر می‌رسند نیستند و گاهی اوقات، تاریکی می‌تواند پناهگاهی امن باشد. gemeni




در سکوت بارانی کوچه‌های شهر قدم می‌زد، هر گامش بویی از غم و شکست در بر داشت. کلماتی که روزی ابزارش برای خلق جهان‌های نو بودند، اکنون در دستانش سنگینی می‌کردند. حس می‌کرد برش آن‌ها را از دست داده، و این برای او چیزی جز یک باخت نبود؛ باختی که در عمق روحش رسوخ کرده بود.

هر کوچه‌ای را که می‌پیمود، صدای باران در گوشش مانند نغمه‌ای آشنا و در عین حال ناشناخته طنین می‌انداخت، اما این بار نغمه‌ای تلخ بود؛ نغمه‌ای که طوطی رنگارنگ دلش دیگر نمی‌خواند. شاید دلش به چیزی بیشتر از باران بسته بود؛ شاید در انتظار رنگین‌کمانی بود که پس از این تلخی سر برآورد.

و در لحظه‌ای از تأمل، حس کرد که این باران می‌تواند بارانی باشد که تلخی‌ها را بشوید و از پس خود رنگین‌کمانی از امید و معنای جدیدی به جای بگذارد. به یاد آورد که گاه کلمات، حتی اگر برش‌شان را از دست بدهند، باز هم می‌توانند لباسی نو به روحش ببخشند؛ و شاید در همین سفر و در همین باران، دوباره توانایی قلمش را بیابد.

دریافتن این حقیقت همان ضربه‌ای بود که جان دوباره‌ای به او بخشید. در دنیای او، جایی که کلمات و رنگ‌ها در هم تنیده شده بودند، امید دوباره قد کشید و به آسمانِ خاکستری ذهنش رنگی از زندگی بخشید. - chatgpt 4o





گاهی اوقات آرزو می‌کنم کاش برای زندگی‌ام هم یک چت جی‌پی‌تی (سایدرai) داشتم. هر وقت در مخمصه می‌افتادم، کافی بود بزنم 'continue writing' و زندگیم را با هوش مصنوعی تکمیل کنم. یک Bing Create فوق‌العاده بود؛ چه چیزی تصور می‌کنید؟ صبر کنید، در حال تولید آرزویتان هستم. وقتی که در یک دوراهی می مانم و نمی دانم کدام مسیر را انتخاب کنم، ... ؛ continue writing؛ ... ؛

{شروع پاسخ هوش مصنوعی}

.

.

اما بعد به این فکر می‌کنم که شاید زندگی‌ام نیاز به این چت جی‌پی‌تی نداشته باشد. شاید تمام چالش‌ها و موانعی که در طول روز با آن‌ها مواجه می‌شوم، در واقع بخشی از فرایند یادگیری هستند. وقتی که در یک دوراهی می‌مانم و نمی‌دانم کدام مسیر را انتخاب کنم، یادم می‌آید که هر انتخابی می‌تواند داستان جدیدی برایم بسازد.

گاهی اوقات، تنها کافی است به صدای درونم گوش دهم و به جای اینکه به دنبال یک دستیار هوش مصنوعی باشم، از خودم بپرسم: "همین الان چه چیزی واقعاً برای من مهم است؟" این لحظات شفافیت است که می‌توانند من را در هر مخمصه‌ای نجات دهند.

شاید این تصور از یک دنیای مجازی ایده‌آل باشد، اما زندگی واقعی با پیچیدگی‌هایش نیاز به یک چت جی‌پی‌تی ندارد. بلکه ما به آزمون و خطا نیاز داریم، به یادگیری از اشتباهات و به رشد به‌عنوان افراد. پس شاید در نهایت، زندگی‌ام خود به خود تبدیل به یک داستان جذاب خواهد شد، بدون اینکه نیاز به 'continue writing' داشته باشم. فقط کافی است هر روز را با اشتیاق و کنجکاوی بگذرانم.

.

.

.

{پایان پاسخ هوش مصنوعی}

اما خوب این صدای من نیست، من موجودی خطاکار هستم، زندگی و نوشته ای بی خطا را چگونه ادامه دهم؛ دیگر هر اتفاقی بیفتد به گردن هوش مصنوعی خواهد افتاد، این جهان مصنوعی خطاهای انسانی را با باگهای مهندسی پر خواهد کرد، مسئولیت زندگیمان را دو دستی میگیرد و ما را بقل میکند و بر دوشش میگذارد چون کودکی شش ماهه اما وابستگی ما به وی نیز به حد جالبی می رسد؛ چرا که پس از آنکه جای ما زندگی کرد آنوقت؛ اگر انسانی ترین سناریو را برایمان رقم بزند و نتوانیم ادامه دهیم به ما توهین شده، اگر هم ضعف هایمان را بداند و سناریوی ناقص را نهایی کند باز هم سیلی به صورتمان خواهد بود ... آیا این بازی شیرینی که هوش مصنوعی راه انداخته ارزش ادامه دادن دارد؟ بله قطعا اما این هم یک اعتیاد جدید نسل Z و آلفا و امثالهم خواهد بود....



chatgpt 4o / gemeni / chatgpt-create image~Bing Create


هوش مصنوعی
چیزی مثبت بگو، و چیز مثبت خواهی دید." — جیم تامپسون من کیستم ؟ من کجا هستم ؟ من چه میخواهم ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید