سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
خواندن ۲ دقیقه·۵ ماه پیش

در قلب جنگل آمازون، در میان طنین آواز پرندگان


در اعماق جنگل انبوه آمازون، جایی که درختان سر به فلک کشیده و رودخانه‌های خروشان از میان صخره‌ها عبور می‌کردند، قبیله‌ای به نام "یاوِری" زندگی می‌کرد. در میان این قبیله، دختری به نام "ایپرا" وجود داشت که با صدای جادویی خود، داستان‌های قبیله را روایت می‌کرد.

ایپرا از کودکی با آواز پرندگان بزرگ شده بود. او با ظرافت تمام، لحن آواز آنها را تقلید می‌کرد و داستان‌های شجاعت، عشق و طبیعت را با صدایی دلنشین به گوش مردم قبیله می‌رساند.

در یکی از روزها، قبیله "یاوِری" با مشکلی بزرگ روبرو شد. خشکسالی شدیدی منطقه را فرا گرفته بود و رودخانه‌ها کم‌آب شده بودند. مردم قبیله ناامید شده بودند و می‌ترسیدند که دیگر نتوانند در این سرزمین زندگی کنند.

ایپرا که شاهد غم و اندوه مردم قبیله بود، تصمیم گرفت با قدرت آواز خود، از خدای باران کمک بخواهد. او به بالای بلندترین درخت جنگل رفت و با تمام وجود شروع به آواز خواندن کرد. صدایش در میان انبوه درختان طنین انداز شد و گویی با هر نغمه، قطرات باران از آسمان به زمین سرازیر می‌شدند.

مردم قبیله با شنیدن آواز ایپرا، امید خود را بازیافتند و با او هم‌صدا شدند. آواز آنها در تمام جنگل پیچید و طنین آن به گوش خدای باران رسید.

ناگهان، آسمان تیره شد و ابرها در هم انباشته شدند. رعد و برق در آسمان غرید و باران سیل‌آسا بر زمین بارید. خشکسالی به پایان رسید و رودخانه‌ها دوباره پرآب شدند.

مردم قبیله با خوشحالی و شادمانی، از ایپرا تشکر کردند. آنها فهمیدند که قدرت آواز او، نه تنها می‌تواند داستان‌ها را روایت کند، بلکه می‌تواند معجزه نیز خلق کند.

از آن روز به بعد، ایپرا به عنوان "دختر آواز باران" شناخته شد. او با آواز جادویی خود، نه تنها داستان‌های قبیله را زنده نگه داشت، بلکه به مردم امید و شادی هدیه می‌داد.

داستان ایپرا و دختر آواز باران، داستانی از قدرت هنر و پیوند انسان با طبیعت بود. داستانی که در قلب جنگل آمازون، در میان طنین آواز پرندگان، جاودانه شد.

آوازآواز پرندگان
چیزی مثبت بگو، و چیز مثبت خواهی دید." — جیم تامپسون من کیستم ؟ من کجا هستم ؟ من چه میخواهم ؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید