مسئله اینجاست که عید آمد، با خودش یک طوفان از انگیزهها، فرصتها و رویاهای جدید را به ارمغان آورد، مثل موجی در دل دریا که سونامیای از تغییرات درونمان برپا کرد. اما زندگی دریاست و دریا هم بیرحم است. تو باید برای این دریا، برای این آشوب بیپایان، نقشهای داشته باشی. یک روز از دل دریا میآید، امواج انگیزههایت را با خود میآورد، و روز بعد در سکوتِ بیانتها غرق میشوی. یکی روز به ساحل آرامش میرسی و روز دیگر انگار هیچ ساحلی وجود ندارد. اما تنها چیزی که باید بدانی این است: تو باید در پی بهبود قایقت باشی، باید پارو زدنت را بیوقفه تمرین کنی.
دریا را بفهم، طوفان را بفهم، و از این فهمیدن هیچگاه سیر مشو. بله، باید بفهمی. باید بیشتر از هر چیزی در جهان بفهمی که دریا چه میخواهد از تو. چون یک ملوان واقعی دریا را فقط با عقلش نمیفهمد؛ او از دل و جانش آن را درک میکند. او که شاید هیچگاه کتابی درباره علوم دریا نخوانده باشد، اما بیش از هر دانشمندی با امواج دریا میرقصد. او میداند که گاهی طوفانها ماهها بر دریا حکمفرمایی میکنند و ماهی هیچگاه به دام نمیافتد. او هر روز در نبردی آرام با مرگ و زندگی روبرو میشود، ولی نه از آن میترسد، نه به آن دلخوش است. او میداند که دریا در نهایت معشوقهاش است، با همه ی طوفانها و آرامشهایش.
او سه صبح در دل تاریکی میرود، با این که هیچچیز به نظر نمیرسد، اما از دریا روزی میگیرد، دریا را با تمام وجودش در مییابد. او از دریا بیشتر از دانشمندان میفهمد. چرا؟ چون او تنها به ابزارها و فناوریهای ساخت بشری تکیه نمیکند. او یاد گرفته که خود را با دریا هماهنگ کند، در دل طوفانها نفس بکشد و در سکوتش معنای زندگی را بیابد.
دانشمندان، ابزارهایی میسازند که به ملوان کمک کند، اما آنچه حقیقتاً در این سفر به دریا میچسبد، فهم و درک است. آری، تو باید بفهمی، باید دانش خود را در دل دریا به کار بگیری و ابزارهایت را بسازی. اما هیچگاه فراموش نکن: دریا در نهایت با قلب و جانِ تو خواهد سخن گفت.
نویسنده: سهراب خانبدر ( متن قدیمی) بازنویسی با chatgpt 4o / تصویر sider ai