زنجیرهای آویزان از موتورش آسفالت را میخراشید و ناله میکشید.
همه چیز دست این زنجیرها بود، اگر زنجیری طلب انتقام از موتور سوار را میکرد و در یکی از ترک های آسفالت گیر میکرد که تعداد این ترک ها هم کم نبود ، موتور سوار به کام مرگ می رفت.
اما موتور سوار خود را برگزیده و پسر بیابان میدانست و سرنوشت را به بیابان و جاده هایش سپرده بود.
مایک، پسر بیابان، زمانی که جوان تر بود توسط چند موتور سوار بیابان تعقیب می شود، و در یک تعقیب و گریز، و اذیت کردن کیلومتری در دل بیابان، در آخر با زنجیر چند تازیانه نهایی تعادل مایک را تا کام مرگ بهم میزند و قبل از آنکه بخواهد با موتور از روی وی رد شوند و وی را بکشند، یک شاخه از کاکتوس قدیمی که وسط اتوبان بیابانی قرار داشت به چرخ مایک گیر میکند و مایک را بر دل یک مزرعه از کاکتوس ها پرت میکند، کیپ تا کیپ انواعی از کاکتوس با تیغ های ریز و درشت هر کدام به قدرت کاتر.
موتور سوارها که دیگر از زنده ماندن مایک، بازیچه ی اتوبانیشان نا امید شدند مایک را رها میکنند. و به مسیر در بیابان بدون مایک و بسوی شهر ادامه میدهند.
زنده ماندن مایک یک معجزه بود. مایک خودش را همیشه مدیون این بیابان میداند.
مایک پس از آنکه لباس های چرمش توسط کاکتوس ها تیکه پاره شده بود خودش را ساعت ها بعد در سایه ی زیر کاکتوس ها زنده یافته بود،
واقعا آن بیابان ضیافتی برای مایک برقرار کرده بود، چرا که از شانس مایک، یک چشمه ی آب نیز همانجا زیر آن مزرعه کاکتوس قرار داشت و همین عامل باعث شده بود تا این همه کاکتوس به یک باره آنجا رشد کنند. مایک کمی از آب آن چشمه نوشید.
در حین نوشیدن یک گل کاکتوس در ته چشمه به رنگ صورتی آتشی رخ نمود. مایک آن را برداشت و با زنجیر گردنبندی که داشت به گردن انداخت و با قدردانی از آن ضیافت، از تک تک کاکتوس های آنجا تشکر کرد و تصمیم گرفت همه چیز را فراموش کند و باقی مسیر را تا شهر با موتورش ادامه دهد.
بعد از آنکه به شهر رسیده بود، با دنبال کردن اخبار فهمیده بود دو موتور سواری که وی را مورد اذیت قرار داده بودند، در یک درگیری خیابانی با پلیس مورد ضرب گلوله قرار گرفته بودند و مرده بودند. و پسر حالا دیگه مسیر زندگیش را فهمیده بود.
منم اعتقاد ندارم کاکتوس ها انقدر ساده یکی رو پسر بیابان انتخاب کنن. سختی کشید، ضیافتی برگزار شد، اما پسر بیابان؟ اما از حق نگذریم با موتور کارش عالیه، هر سال برای مسابقات « موتور مرگ » جزو چند تای برتر هست اگر اول نشه، چند باری مدال نیش عقرب رو برده، اما هیچوقت نتونسته مقام کاکتوس سرخ رو ببره! اینو میدونستی؟ خنده داره بری در مسابقه و مقام اول یا نیش عقرب رو ببری ولی سعی کنی چهارم بشی، تا کاکتوس سرخ رو ببری. احمقانست اما با داستانش جور در میاد تو اینطور فکر نمیکنی؟ راستی ...
فردا میای، فردا آخرین مسابقه ای هست که قراره در اون شرکت کنه، تا حالا دوازده حرکت با موتور رو ثبت اختراع کرده؟
برای اجرای هر حرکت باید شکل موتور رو تغییر میداد. هر تغییر یک ثبت گاهی اوقات یک تغییر چند ثبت، خودش اینطوری میگفت. دارم با مسئول مسابقه صحبت می کنیم، قراره فردا سوای از هر مقامی که آورد جایزه کاکتوس سرخ رو بهش بدیم. به احتمال همین کارو کنیم ...
چند حرکتش با موتور خیلی جالب؛ تابوت مرگ، چرخ تیغ، و ... اما قشنگ ترین حرکتی که فقط خودش میتونه اجرا کنه لبه مرگه، خودشم نمیدونه چجوری با موتور اونطوری می رقصه، با هر موتوری هم نمیتونه، میگه فقط با موتور اون اتفاق میتونه،
یکبار که داشت حرکتش رو شرح میداد میگفت باید تصور کنی زمینی که زیر پایت است، دیوار مرگ است و تو به صورت عمود بر آن ایستادهای. با یک گاز و چند فشار تکنیکی، موتور را آماده پرواز میکنی. پس از یک جهش و گذاشتن پا روی زین، با فشار آخر بر گاز، موتور در هوا معلق میشود و چند باری میچرخد؛ انگار زمین لحظهای جاذبهاش را به موتور تو بخشیده باشد. در حین این چرخشها، لحظهای فرمان موتور به دست تو میرسد؛ آنجا باید به موتور حرکت بعدیات را اعلام کنی وگرنه این دیالوگ تمام میشود و موتور، برای همیشه آزاد، تو را نقش بر زمین میکند.
و ادامه داد، خلاصه اینکه عجیبه ...
نویسنده : سهراب خان بدر