این داستان تنها یک قصه است و بدون شک شخصیتهای آن الگوهای مناسبی برای تقلید نیستند. امیدوارم از خواندن آن لذت ببرید و موفق باشید. اگر در متن کلمات یا جملات غیر اخلاقی مشاهده کردید، لطفاً ببخشید و مرا مطلع کنید؛ بسیار خوشحال خواهم شد.
جادوگر، کارت ها در دستش چرخ میخورد. آس از بین انگشتهای دست چپ پیچ میخورد و و به شست دست راست می رسید. همزمان سه گشنیز از دست راست تاب میخورد و به دست چپ میلغزید. 10 کارت در دستانش همزمان پرواز می کردند.
هر پوک از سیگار برگ دستسازش که ساعت ها با دقت رول شده بودند در لحظه دود میشدند و سال ها از آینده را میسوزاندند.
حوصله ناظران سر رفته بود، این چیزی بود که در هر بازی میدیدند، روزها، ساعت ها،ماه ها و سال ها. جادوگر اسمی بود که همین ناظران برای پیرمرد انتخاب کرده بودند. پیرمرد به هر کدام از آن ها زخم عمیق و کاری در کارت بازی زده بود. بعضی از آنها به قرض و غوله افتاده بودند. و قصد کشتن پیرمرد را در فرصتی خاص داشتند.
ناظرها چشمانشان را از صفحه بازی نمیدزدیدند و دائم دنبال تئوری توطئه ی این پیرمرد بی شرم بودند که این بار قرار است با چه کلکی این جوان را بدبخت کند. جوان رقیب مقابل پیرمرد را میگفتند، اما این مرد جوان یک لبخند بر صورت داشت و دائم از خود می پرسید این آتش بازی کی شروع خواهد شد، من عاشق بازی با آتش هستم.
حرکات پیرمرد بر خلاف بازی های قبلی اش خیلی ساده و کلاسیک بود. و جوان جنتلمنانه پیروز مسابقه شده بود. جوان به طعنه به پیرمرد رو کرد و گفت، بهتر دنبال یه شغل دیگه برای آخر عمرت باشی پیرمرد! جادوگر! واقعا خنده داره! من کارهای زیادی امشب دارم که باید انجام دهم و به طرز شنیعی با دست خود علامت عشق ممنوعه با یک دختر را به پیرمرد نشان داد، جوان با بیشرمی خاص ادامه میدهد اما میدونی پیرمرد، رابطمون زیاد عاشقانه نیست و بیشتر قراره امشب وحشی باشیم، یعنی باشم، ناسلامتی جادوگر شهر رو بردم. مگه نه؟
همه چیز را همه میدیدند از روح و روان جادوگر تا حرکات تردستی جادوگر، اما تارها را هم میدیدند؟ تارهای نامرئی که تقریبا کل جوان را به یک لقمه بزرگ برای پیرمرد تبدیل کرده بود؟
پیرمرد آنشب عنکبوت کبودی بود که ساعت ها قبل کار تنیدن تار را برای جوان شروع کرده بود. میز بازی تنها میز محاکمه بود. آنشب؟ در رابطه با جوان این مسئله صدق نمی کرد. گناه جوان بیشتر از یک جریمه سنگین بود. آنشب هیولا قرار نبود حرکتی کند. و خوردن غذای خود را به فردا موکول کرده بود.
خبر مرگ جوان همان شب زمانی که در حال تجاوز به یک دختر جوان بود در اخبار پخش میشه.
جادوگر تار خودش را تنیده بود.
نویسنده : سهراب خان بدر