در روزگاران قدیم، در شهری کوچک و دورافتاده، خیاطی بود به نام نیکان که به هنر خود عشق میورزید. نیکان مردی بود با قلبی مهربان و دستانی جادویی، اما در حرفهاش، همیشه لباسهایی میدوخت که یا بسیار بلند بودند یا بسیار کوتاه. مشتریان، با شکایت و نارضایتی، نزد نیکان میآمدند و از نواقص کارش گلایه میکردند. اما نیکان میدانست که اشکال از هنر او نیست، بلکه این لباسها جلوهای از خود مشتریان بودند.
روزی از روزها، مردی ثروتمند و متکبر به نام شهاب، به کارگاه نیکان آمد و گفت: «ای نیکان، شنیدهام که دستان تو جادو میکنند. من برای جشن بزرگی که در پیش دارم، به لباسی نو نیاز دارم که همه را حیرتزده کند.»
نیکان با لبخندی گرم پاسخ داد: «ای بزرگوار، با کمال میل! اندازههایتان را بگویید تا لباسی شایسته برایتان بدوزم.»
شهاب اندازههای دقیق خود را به نیکان داد و با اطمینان به خانه بازگشت. نیکان با دقت اندازهها را یادداشت کرد و با تلاش فراوان شروع به دوختن لباس کرد. اما همچنان که پیشبینی میکرد، لباس شهاب یا بلندتر از نیاز بود یا کوتاهتر. شهاب با عصبانیت به کارگاه نیکان بازگشت و فریاد برآورد: «نیکان، این چه لباسی است؟ یا باید پاهایم را بلندتر کنم یا بدنم را کوتاهتر!»
نیکان با چهرهای آرام و لبخندی مهربان پاسخ داد: «ای بزرگوار، مشکل از دستهای من نیست، بلکه این لباسها بازتابی از خود شماست. هر نقصی در این لباسها، نمایانگر نواقص درون شماست.»
شهاب که از این سخنان گیج شده بود، پرسید: «چه میگویی نیکان؟ این چه سخنی است؟»
نیکان با آرامش توضیح داد: «هر لباسی که میدوزم، آینهای است از روح و شخصیت مشتریانم. نواقص این لباسها، نمایانگر نواقص درون شماست. اما میتوانم این نواقص را با هنر و خلاقیت خود، به ویژگیهای منحصر به فرد و زیبایی تبدیل کنم.»
نیکان سپس با خلاقیت و هنری که در دل داشت، شروع به تغییر دادن طرح لباس کرد. او با استفاده از پارچههای رنگارنگ و طرحهای جدید، لباسهایی را طراحی کرد که هر نقص را به یک ویژگی خاص تبدیل میکرد. لباسهایی با دنبالههای بلند و چینخورده، آستینهای کوتاه و برجسته و یقههای جذاب که هر کدام داستانی برای گفتن داشتند.
شهاب که حالا لباسی بینظیر و خاص بر تن داشت، با افتخار در جشنها حاضر میشد و هر بار که کسی از او درباره لباسش میپرسید، با لبخندی میگفت: «این لباسی است که نشان میدهد در نواقص، زیبایی نهفته است و هنر واقعی در توانایی تبدیل آنها به ویژگیهای منحصر به فرد است.»
مردم شهر با دیدن این لباسهای نوآورانه و هنرمندانه شگفتزده شدند و از آن روز به بعد، نیکان با افتخار به کار خود ادامه داد. او هر لباسی که میدوخت، یادآور این حقیقت بود که هنر و خلاقیت میتواند هر نقصی را به زیبایی تبدیل کند. و اینگونه بود که داستان خیاطی که لباسهایش یا بلند بودند یا کوتاه، به درس بزرگی برای مردم شهر تبدیل شد و همگان آموختند که در هنر و خلاقیت، هیچ محدودیتی وجود ندارد و هر نقصی میتواند به زیبایی و هنری بینظیر تبدیل شود.
تصمیم گرفتم برای استفاده مجدد جزییات تولید داستان را اضافه کنم:
با کمک هوش مصنوعی chatgpt 4o
پرامت اینجانب:
داستان خیاطی که لباس هایی که میدوزد یا بلند است یا کوتاه و هیچوقت دقیق نیست، همیشه مشتریان شاکی میشوند و آن را نواقص کار میدانند اما خیاط ماهر دستانی جادویی داشت و ایراد از وی نیست بلکه لیاقت و شرایط مشتری را آن خیاط با لباس هایش میدوخت. بعبارتی آن لباس ها جلوه ای از خود مشتریان بود و نه خیاط. وقتی خیاط با استعداد این را به مشتریان میگفت و سپس سعی میکند تا این نواقص را با هنر و خلاقیت در طرح های نوین جایگزین کند، خیاط سعی میکرد با این کارش درسی به مشترینانش بدهد . داستان را از زبان نویسنده ویشنا سرما نویسنده کتاب کلیله و دمنه بنویس.