چشمانم را میبندم و تصور میکنم که یک پول کلان به دستم رسیده است. اولین چیزی که به ذهنم میرسد، یک سفر تابستانی به شهرکی آرام و دنج، شبیه به شهر بالا، است. جایی که از شلوغی و اضطراب خبری نیست و فقط سکوت و آرامش در آن موج میزند.
یک اتاق در یک موتل کوچک که فقط یک اتاق دارد، برای یک هفته کرایه میکنم. اتاقی ساده با یک تخت و یک پنکه پرهای آبی، درست مثل فیلمهای قدیمی آمریکایی. صاحب موتل که مردی مسن و خوشبرخورد است، هر روز صبح راس ساعت ۸ صبحانه را دم در اتاق میگذارد. با اینکه میداند من تنها مشتری او هستم، اما به قواعد خودش پایبند است و به نظم و انضباط اهمیت میدهد.
در طول این سفر، رویای نوشتن یک رمان جنایی را در سر میپرورانم. داستان زنی را مینویسم که به دنبال راز قتل همسرش است. در اواخر سفرم هم، کتابی در زمینه موفقیت و توسعه فردی مینویسم تا انگیزه و ارادهام را برای ادامه مسیر زندگی تقویت کنم.
اما فقط نوشتن در برنامههایم نیست. برای چند روز، یک ون ولوو کلاسیک کمپر کرایه میکنم و به دل جنگل میزنم. در سکوت و آرامش جنگل، چند ویدئو بلاگ جذاب و دیدنی ضبط میکنم و از زیباییهای طبیعت لذت میبرم.
در طول سفرم، به قهوهخانههای محلی هم سر میزنم و با مردم شهر صحبت میکنم. به داستانها و افسانههای شهرشان گوش میدهم و از فرهنگ و آداب و رسوم آنها میآموزم.
این سفر، فرصتی برای تجدید قوا و یافتن آرامش درونی است. سفری که به من کمک میکند تا به اهداف و آرزوهایم نزدیکتر شوم و زندگی پربارتر و شادتر داشته باشم.
https://writingexercises.co.uk/