ویرگول
ورودثبت نام
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
سهراب خان‌بدر | Sohrab Khanbadr
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

کابوس اژدها


در اعماق تاریکی، در سرزمینی نفرین شده، اژدهایی هولناک با هزار سر، لانه کرده بود. هیدرا، نام این هیولای بی‌رحم بود که با هر نفس، دود و آتش به آسمان می‌فرستاد و با هر نگاه، رعشه‌ی مرگ را بر دل ساکنین شهر می‌انداخت. هر سر هیدرا، زبانی سمّی داشت که با نیشی زهراگین، جان انسان را در ‌لحظه‌ای می‌گرفت.

در این میان، شجاعی به نام هرکول، از راه رسید. مردی با اراده‌ای پولادین و قلبی شجاع که شمشیر و تبرش، تنها یاران او در این نبرد هولناک بودند. هرکول، با گامی استوار و ‌نگاهی نافذ، به سوی لانه‌ی اژدها رهسپار شد.

مبارزه آغاز شد. هرکول با هر ضربه تبر، یکی از سرهای هیدرا را به خاک و خون می‌کشید. اما از هر زخم، دو سر دیگر می‌رویید، گویی اژدها ‌هیچ‌گاه تسلیم نمی‌شد.

هرکول خسته و زخمی، در آستانه‌ی ناامیدی بود. ناگهان، نوری در ذهنش درخشید. او با ‌تیزهوشی، مشعلی فروزان را به لانه‌ی اژدها برد و سرهای بریده شده را با آتش سوزاند. دود غلیظی فضای لانه را فرا گرفت و هیدرا، در ‌حالی که از درد به خود می‌پیچید، ‌نفس‌های آخرش را کشید.

هرکول، فاتح این نبرد طاقت‌فرسا، با غروری وصف‌ناپذیر، به شهر بازگشت. مردم که از شر هیدرا خلاص شده بودند، او را ‌نجات‌دهنده‌ی خود می‌دانستند و نامش را با ‌افتخار بر زبان می‌آوردند.

اما کابوس اژدها، ‌هنوز در ذهن هرکول باقی بود. او می‌دانست که تاریکی، ‌همیشه در کمین است و ‌هیچگاه نباید از مبارزه با ‌هیولاهای درون و بیرون خود دست بکشد.

داستان هرکول و هیدرا، ‌تنها یک افسانه نیست. این داستان، ‌نمادی از ‌مبارزه‌ی انسان با ‌چالش‌ها و ‌مشکلات زندگی است. هرکول، ‌نماد شجاعت و ‌عزم راسخ است که ‌هیچگاه در برابر ‌سختی‌ها تسلیم نمی‌شود.


مشکلات زندگیکابوس اژدها
چیزی مثبت بگو، و چیز مثبت خواهی دید." — جیم تامپسون
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید