ویرگول
ورودثبت نام
Sohrab Salehin (Sohrabovsky)
Sohrab Salehin (Sohrabovsky)
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

چرا میدویم؟

دو هفته پیش بود که در صبح پنجشنبه پاییزی تصمیم گرفتم به مرکز شهر سری بزنم و کمی کافه نشینی کنم. اگر فرصتی کنم، کافه­نشینی و نوشتن تفکراتم یا برخی مواقع مطالعه کتاب، گوشه­ی امن من برای فرار از هیاهوی این دوره و زمانه است. این بار وارد کافه جدیدی شدم که قفسه کتابی داشت. در قفسه، رمان «مواجهه با مرگ» اثر «برایان مگی» فیلسوف بریتانیایی و ترجمه «مجتبی عبدالله نژاد» که توسط «نشر نو» چاپ شده نظرم را جلب کرد.


شروع به خواندن آن کردم و نوع نگارش آن که به نوعی تعمقی فلسفی در زندگی و در غالب داستانی جذاب است، باعث شد تا پس از خروج از کافه به کتاب فروشی روم و کتاب را تهیه کنم. در قسمتی از کتاب، افکار کی­یر، دوست صمیمی شخصیت اصلی رمان را می­خوانیم. در این بخش کی­یر در زندگی خود، کار و دستاوردهایی که داشته و معانی آن­ها مداقه می­کند. او فردی است که از مرتبه بالای علمی برخوردار است و معنای زندگی را برای خود، انجام کار علمی می­دانسته است. اما او پس از رسیدن به مدارج مختلف علمی، ناگهان به کشف جدیدی می­رسد.

در کتاب آمده است:

«توقع معنا برای دوره­های مختلف زندگی در چارچوب نتیجه­ای که حاصل شده توقع بی­جایی است، پس یا این دوره هیچ معنایی ندارد و یا اگر معنایی داشته باشد در خود آن­هاست. همه روزها، ماه­ها و سال­ها یا به کلی بی­ارزش هستند و یا اگر ارزشی داشته باشند در خود آن­هاست.» سپس او به دوره­های مختلف زندگی­اش اشاره می­کند که چه طور در هر دوره هدف خود را دستاوردی مانند دانشگاه رفتن یا شاگرد اول شدن و ... گذاشته و پس از رسیدن به هرکدام، متوجه شده که هدفی که برای زندگی­اش گذاشته هدف درستی نبوده است.

در این سطور کتاب، چیزی که نظر من را جلب کرد، ذکر این نکته بود که اساسا جستجوی معنا در زندگی اگر همراه با بررسی اهداف و نتیجه آن­ها باشد، ما را سرخورده خواهد کرد. این که من دانشگاه بروم البته که روزی هدفی بزرگ بوده، نمی­تواند معنای زندگی من را تعریف کند. این نکته­ای است که علاقه­مندم در ادامه یادداشت به آن بپردازم.

کسانی که اهل ورزش­های استقامتی مانند کوه­نوردی یا دویدن استقامت باشند، مطمئنن تا به حال با سوال­هایی از این دست مواجه شده­اندکه :«حالا که چی می­ری می­دوی؟» یا «جایزه چی گرفتی؟» و یا «این همه راه تا قله رفتی حالا که چی؟». این سوال­ها از آن جهت پرسیده می­شوند که معنای عمل دویدن یا کوه­پیمایی را در نتیجه آن جستجو می­کنند. بله اگر نگاهمان به نتیجه و دستاورد باشد، شاید هیچ دستاوردی برای شخصی که سختی رنج تمام کردن یک ماراتن را تحمل کرده بدون اینکه جایزه­ای در کار باشد را نیابیم. یا در فتح کردن قله­ای که بارها و بارها فتح شده است. اما اینجا چیزی که مهم است و باید در نظر گرفته شود، این است که این دست سوالات اساسا غلط هستند. چون دستاورد را در نه خود دوره انجام عمل و بلکه در نتیجه آن می­بینند. کسی که در ماراتنی شرکت می­کند، ذره ذره ثانیه­های آن ماراتن را با تمام وجود خود حس می­کند. تمام فکر و ذهنش در راستای رسیدن به آن هدف، یعنی تمام کردن ماراتن در زمانی مشخص است، اما آن هدف خود تا زمانی معنا دارد که در حال جنگیدن برای آن است. و نهایتا ارزش آن عمل در حین انجام آن است که به زندگی معنا می­دهد. اینجا باید زندگی را نه به شکل یک کل منسجم، بلکه شامل لحظه­های مختلف و پویا دید که در برخی آن از آن­ها معنا را یافته­ایم و در برخی دیگر همچنان سردرگم هستیم. این مسئله در خصوص کوهنورد و فتح قله نیز صادق است. کوهنورد تمام آنچه باید از آن تجربه به دست آورد را در حین انجام آن و نهایتا لحظه­ای که به قله می­رسد را به دست آورده است، اینکه پس از آن جایزه­ای در کار است یا خیر، مبحث دیگریست که ربطی به انجام آن فعالیت ندارد، بلکه تقدیر جامعه از وجود فردی است که با انجام عملی، باعث افتخارآفرینی یک جامعه شده است.

کوه­نورد یا دونده به دنبال دستاوردهایی که جامعه تعریف می­کنند نیست که آن فعالیت را تکرار می­کنند، بلکه به دلیل معنابخشی به لحظاتی از زندگی خود و ارزشمندکردن این لحظات هستند.

تاملات ذهن یک دونده‌
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید