دو هفته پیش بود که در صبح پنجشنبه پاییزی تصمیم گرفتم به مرکز شهر سری بزنم و کمی کافه نشینی کنم. اگر فرصتی کنم، کافهنشینی و نوشتن تفکراتم یا برخی مواقع مطالعه کتاب، گوشهی امن من برای فرار از هیاهوی این دوره و زمانه است. این بار وارد کافه جدیدی شدم که قفسه کتابی داشت. در قفسه، رمان «مواجهه با مرگ» اثر «برایان مگی» فیلسوف بریتانیایی و ترجمه «مجتبی عبدالله نژاد» که توسط «نشر نو» چاپ شده نظرم را جلب کرد.
شروع به خواندن آن کردم و نوع نگارش آن که به نوعی تعمقی فلسفی در زندگی و در غالب داستانی جذاب است، باعث شد تا پس از خروج از کافه به کتاب فروشی روم و کتاب را تهیه کنم. در قسمتی از کتاب، افکار کییر، دوست صمیمی شخصیت اصلی رمان را میخوانیم. در این بخش کییر در زندگی خود، کار و دستاوردهایی که داشته و معانی آنها مداقه میکند. او فردی است که از مرتبه بالای علمی برخوردار است و معنای زندگی را برای خود، انجام کار علمی میدانسته است. اما او پس از رسیدن به مدارج مختلف علمی، ناگهان به کشف جدیدی میرسد.
در کتاب آمده است:
«توقع معنا برای دورههای مختلف زندگی در چارچوب نتیجهای که حاصل شده توقع بیجایی است، پس یا این دوره هیچ معنایی ندارد و یا اگر معنایی داشته باشد در خود آنهاست. همه روزها، ماهها و سالها یا به کلی بیارزش هستند و یا اگر ارزشی داشته باشند در خود آنهاست.» سپس او به دورههای مختلف زندگیاش اشاره میکند که چه طور در هر دوره هدف خود را دستاوردی مانند دانشگاه رفتن یا شاگرد اول شدن و ... گذاشته و پس از رسیدن به هرکدام، متوجه شده که هدفی که برای زندگیاش گذاشته هدف درستی نبوده است.
در این سطور کتاب، چیزی که نظر من را جلب کرد، ذکر این نکته بود که اساسا جستجوی معنا در زندگی اگر همراه با بررسی اهداف و نتیجه آنها باشد، ما را سرخورده خواهد کرد. این که من دانشگاه بروم البته که روزی هدفی بزرگ بوده، نمیتواند معنای زندگی من را تعریف کند. این نکتهای است که علاقهمندم در ادامه یادداشت به آن بپردازم.
کسانی که اهل ورزشهای استقامتی مانند کوهنوردی یا دویدن استقامت باشند، مطمئنن تا به حال با سوالهایی از این دست مواجه شدهاندکه :«حالا که چی میری میدوی؟» یا «جایزه چی گرفتی؟» و یا «این همه راه تا قله رفتی حالا که چی؟». این سوالها از آن جهت پرسیده میشوند که معنای عمل دویدن یا کوهپیمایی را در نتیجه آن جستجو میکنند. بله اگر نگاهمان به نتیجه و دستاورد باشد، شاید هیچ دستاوردی برای شخصی که سختی رنج تمام کردن یک ماراتن را تحمل کرده بدون اینکه جایزهای در کار باشد را نیابیم. یا در فتح کردن قلهای که بارها و بارها فتح شده است. اما اینجا چیزی که مهم است و باید در نظر گرفته شود، این است که این دست سوالات اساسا غلط هستند. چون دستاورد را در نه خود دوره انجام عمل و بلکه در نتیجه آن میبینند. کسی که در ماراتنی شرکت میکند، ذره ذره ثانیههای آن ماراتن را با تمام وجود خود حس میکند. تمام فکر و ذهنش در راستای رسیدن به آن هدف، یعنی تمام کردن ماراتن در زمانی مشخص است، اما آن هدف خود تا زمانی معنا دارد که در حال جنگیدن برای آن است. و نهایتا ارزش آن عمل در حین انجام آن است که به زندگی معنا میدهد. اینجا باید زندگی را نه به شکل یک کل منسجم، بلکه شامل لحظههای مختلف و پویا دید که در برخی آن از آنها معنا را یافتهایم و در برخی دیگر همچنان سردرگم هستیم. این مسئله در خصوص کوهنورد و فتح قله نیز صادق است. کوهنورد تمام آنچه باید از آن تجربه به دست آورد را در حین انجام آن و نهایتا لحظهای که به قله میرسد را به دست آورده است، اینکه پس از آن جایزهای در کار است یا خیر، مبحث دیگریست که ربطی به انجام آن فعالیت ندارد، بلکه تقدیر جامعه از وجود فردی است که با انجام عملی، باعث افتخارآفرینی یک جامعه شده است.
کوهنورد یا دونده به دنبال دستاوردهایی که جامعه تعریف میکنند نیست که آن فعالیت را تکرار میکنند، بلکه به دلیل معنابخشی به لحظاتی از زندگی خود و ارزشمندکردن این لحظات هستند.