فیشش فیشش فیشش
من ، نگاه
فیشش فیشش فیشش
من ، نگاه با مضمون بدم میاد
فیشش فیشش سرفه
خواب منم اعصابم خورد میشه اما این الاغ درونم بهم داره نگاه میکنه دقیقا چشم تو چشم، منم نگاه از چشماش بر نمیدارم. تا اینکه وجدانم با یک لگد بیدارم میکنه که تو شلوغی مترو، این همه تکون های زیاد یه خانم باردار جلوت وایساده؛ دِ بلند شو لامصب این صندلی به تو وفا نمیکنه این ایستگاه نه دوتا دیگه باید پیاده شی از الان پاشو خاب.
من : خانوم شما بفرمایین بشینین
خانوم : مرسی خدا پدرتو بیامرزه پاهام از درد تیر میکشیدن
مرد بغل دستش هم ازم تشکر کرد فهمیدم شوهر همون خانومه، بدجور نگران
من : ایشالا یه بچه سالم و خوشگل به دنیا میاد انقدر نگرانی نداره.
اون مرد هم شروع کرد به توضیح دادن که آره بچه داری سخته و هزینه اش زیاده و غیر از هزینه مالی هزینه زمانی و اعصاب هم داره. واقعا باز هم اون ترس دهشتناک بچه دار شدن اومد توی سرم و بغض تمام راه های ورودی و خروجی سر و صورتم رو بست، آخه چیه این تولید مثل که ما مجبوریم پا جای پای پدرانمون بذاریم و شروع کنیم به کشیدن سختی و دشواری.
تو فکر بودم که دوباره آقا گفت همه میگن هرکی نون بده دندون هم میده اما فکر کنم دوتا دندون شیری گذاشته ته حلق ما یه نون باگت تست و خشک گذاشته جلومون ما هم به جای جویدن داریم مِک میزنیم.
منم بین خنده و نگاه عاقل اندر سفیه گیر کردم آخه این جمله چرا انقدر طنزش تلخ بود که گلوم رو خشک کرد.
واقعا چرا باید بدون برنامه ریزی بچه دار شیم، اونم یه همچین اتفاقی که قرار تا آخر عمر و حتی بعد از مرگمون رومون تاثیر بذاره من در تعجبم.
فقط تنها پیشنهادم به اون آقا سرچ تو گوگل بود برای پیدا کردن یه راه حل برای کم کردن این سرماخوردگی بی موقعی که این موقع شب خانوم باردارش گرفته، خودمم براش گشتم چون زیاد آشنا نبود به این کارا و اینترنت و این لینک رو بهش پیشنهاد دادم.
و تو کل مسیر برگشت فقط داشتم به دندون و نون باگت فکر میکردم و برنامه ریزی برای زندگی و این که <<بهترین نقشه اونیه که هیچوقت کشیده نشده>>