Soley
Soley
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

نگاهی به بیرون از ایران

سلام.

سالی هستم، و مدت شش سال هست خارج از ایران کار و زندگی می کنم. این نوشته ها رو دوست دارم با دیگران به اشتراک بگذارم.


پشت کوها هم زندگی هست!
پشت کوها هم زندگی هست!


مثل همه همسن های دهه شصتی ام، زمان زیادی از عمرم رو توی دانشگاه از کاردانی به فوق لیسانس گذشت. اینکه نتونسته بودم در شرکت مناسبی کار ثابتی رو داشته باشم اذیتم نمی کرد. شاید موقع خواستگاری براشون لازم بود تا شغل دولتی و مناسبی رو داشته باشم، غیر از این کسی حساس نبود.

دو سه سال توی دانشگاه های غیر انتفاعی تدریس داشتم. دانشجوهام زیاد به درس علاقمند نبودند، شاید هم نیازی نبود. زمانی که ما برای کنکور می خوندیم، شب و روز باید سرمون توی کتاب و درس بود تا بتونیم دانشگاه دولتی قبول بشیم، دولتی هم نبود غیر انتفاعی ها بوند که اونها هم تعداد کمی دانشجو هرسال پذیرش داشتند.

وضعیت مالی خونواده ام زیاد جالب نبود. یادم هست وقتی لیسانس قبول شدم، از ناراحتی به مامان زنگ زدم و کلی گریه کردم که پول دانشگاه رو چگونه باید بدیم. شهریه اون موقع 350 هزار تومن میشد. بالاخره با خواهش کردن های مامان و چک گرفتن از این و اون تونستیم شهریه دانشگاه رو بدیم.

بعد از سربازی که برگشتم دنبال کار اداری بودم، شوک عجیبی رو تجربه کردم. دوستام تهران حقوقی برابر 2.5 م می گرفتند که حقوق مناسبی بود. به پیشنهاد استادم، دانشگاه درخواست کار دادم و با یک شرکت خدماتی جز نیروهای کارشناسشون شدم. وقتی موقع امضاء قرارداد شد، حقوقم رو که می خواستن بهم بدن رو گفتن، قلم کم مونده بود از دستم بیافتد.

حقوق فوق دیپلم ها 480 بود، لیسناس ها 520 و فوق لیسانس ها هم 560 هزار تومن! خیلی ناراحت شدم و گفتم که چرا اینطوری هست؟ یعنی ما 4-5 سال بیشتر درس خوندیم که همش هشتاد هزار تومن اختلاف حقوق وجود داشته باشد، که مسول استخدام گفت که قانون کار این هست و کاری نمی شود کرد :( بالاخره با صد ساعت اضافه کاری، حقوقم به 820 رسید.

مدت یک سال اینگونه کار کردم. مسئله ای که کار اداری بسیار آزارم میداد این بود که کسی برایش نوآوری و سخت کوشی فرقی نمی کرد. همکاران دیگرم بیشتر وقتشون رو به صحبت و مراسم چای خوران میگذراندند که برای من عجیب بود. من خیلی دوست داشتم که از خودم توانایی نشان بدهم و کارهای مفیدی به انجام برسانم. اما مدیران بالاتر برایشان مهم نبود. این باعث شد تا کارم رو برای خاطر حقوقی که می گرفتم ادامه بدم.

مقدار پولی که از حقوقم برای ماه بعد می ماند کمتر از 20% بود. یادم میاید که آگهی برای مسافرت به گرجستان رو دیدم که رفت و برگشت 540 هزار تومن می شد. اما از آنجا که باید سه چهار ماه باید پول ذخیره می کردم، نمی توانستم سرمایه ام رو ریسک کنم.

طی استخدام هایی که سال 92 انجام شد، افرادی به مدت سه ماه به ما ملحق و بعد از آن استخدام شدند که اعتراض های ما با سابقه 3-5 سال بی نتیجه ماند. نامه از مسجد و این چیزها هم بهانه ای بود تا پرونده ما کنار گذاشته شود. بعد از دو ماه از این ماجرا، از کارم استعفا دادم.

سال 92 سایت freelance-com هنوز برای ایرانیان باز بود. از آنجا یک کار برای استیو از انگلیس انجام دادم که صد دلار می شد. ناتوان از برداشت آن، از او خواستم تا این هزینه را به حسابش برگرداند. از کارم خیلی راضی بود. بهم پیشنهاد داد تا در یک پروژه دیگر باهم کار کنیم.

همین یک پروژه بهم یاد داد که در خارج از ایران هم پروژه هایی هست که می توانم آنها رو انجام بدهم. خودم رو فردی می دیدم که از دره ای با بالای کوه رفته و از آنجا دشت های زیبا را نظاره گر است.

ادامه دارد...

مهاجرتکار در ایرانبرنامه نویسی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید