هربار که بازیگر روی صحنهی تئاتر به نقشی جان میبخشد، دست به ترکیب تجربیات آموختهی قبلیاش با آنچه در مقابلش بعنوان تجربهی جدید میزند. درست مانند زمانی که یک شیمیدان دانسته از خواص فلان عنصر شیمیایی، آن را با نصری دیگر ترکیب تا به مادهای تازه با خواصی متفاوت دست یابد. حالا اینکه ترکیب جدید محلول باشد یا مخلوط جای حرف دارد. این که در بازیگری باید محلول بشوی آنگونه که دیگر نشود بازیگر را از حلالش جدا کرد یا این که مخلوط باشد که براحتی و با گذشتن از یک برگ صافی، از نقش جدا شوی و آمادهی ترکیب با مادهای جدید باشی.
استلا آدلر بعنوان معلم بازیگری شناختهشدهای که بجای دادن مانیفستهای بعضن بدرد نخور برای بازی روی صحنه، تمام تلاش خود را معطوف به رشد بازیگر کرده، معتقد است نودونه درصد آنچه روی صحنه اتفاق میافتد از تخیل سرچشمه میگیرد و همهی آن چیزی که بازیگر باید انجام دهد اجازه دادن به این تخیل است تا براحتی کار خودش را بکند. پیروی از این توصیه حرکت بر روی لبهی تیغ است. آزاد گذاشتن تخیل در عین این که میدانیم درحال خیالپردازی هستیم کار دشواری است. از آنجا که انسان ذاتن دوست دارد در خیالاتش غرق شود و برای لحظاتی دنیای بیرونش را و هر آنچه رخوت و زشتی در آنرا رها کند، کنترل این تخیل و این که حواسمان باشد بعنوان بازیگر خیالاتمان تا کجا پیش میرود و یا کجاها باید برود یا نه، ماجرای پیچیده و فعالیت ذهنی بسیار دشواری است که تجربه کردنش انرژی زیادی از بازیگر میگیرد و بجایش تجربهای شیرین به او میدهد.
بازیگر ذهن است. بازیگر وجود عینی یک ذهنیت است. بازیگر قدرت تمیز، بین بودن و خواستن است.