Ahmad Reza Soleymani
Ahmad Reza Soleymani
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

با آن تفنگ، شلیک کن!

درباره‌ی فیلم‌نامه‌ی the menu
درباره‌ی فیلم‌نامه‌ی the menu

منو فیلم خوبی ست؟ نمی‌دانم و این شک در تمام لحظات فیلم، چه آن معدود جاهایی که خوب پیش می‎‌رود و چه در لحظات زیادی که توقع مخاطب را برآورده نمی‌کند، در تک‌تک سلول‌های مغز بیننده حرکت می‌کند ولی راه به جایی برده نمی‌شود و هیچ‌چیز بدتر از بلاتکلیف بودن مخاطب با یک فیلم نیست.

زن و مرد جوانی در انتظار کشتی تفریحی مجللی هستند تا آن‌ها را همراه با جمعیتی دیگر، به جزیره‌ای نچندان دور ببرد، تا شام را مهمان سرآشپزی باشند که همراه تیم آشپرخانه‌اش، تنها ساکنان آن جزیره هستند. سرآشپزی که معروف و مرموز است و ما این را از همان دیالوگ‌های ابتدایی فیلم می‌فهمیم و در ادامه، با ورود گروه مسافران این تور غذاگردی به جزیره‌ی موعود، با مقدمه‌چینی دلهره‌آور در تصویر و بیان فیلم، آماده می‌شویم تا پا به داستانی رمزآلود و شاید یک کمدی سیاه بگذاریم.

حرکت‌های روان دوربین درمیان تنه‌های خشک درختان افتاده در ساحل جزیره، نمایش جزئیات کنجکاوی‌برانگیز، صدابرداری و صداگذاری ریزبینانه و ایجاز چشم‌گیر دیالوگ‌ها، همگی در پرده‌ی اول فیلم‌نامه، توقع بیننده را برای دیدن داستانی جذاب در پرده‌های دوم و سوم بالا می‌برد.

اما در پس این انتظار، در همان پرده‌ی اول، با معرفی‌های نصفه و نیمه‌ی آدم‌ها، اولین ضربه بر پیکر کم‌جان فیلم‌نامه وارد می‌شود. در الگویی سه‌پرده‌ که روایتش را بر چالش‌های انسان مدرن، زندگی‌های مخفی همسران، معنای پول یعنی همه‌چیز و دروغ‌های تلنبارشده روی دوش زندگی‌های مشترک استوار کرده، نمی‌تواند این‌چنین که فیلم‌نامه‌ی منو از کنار آدم‌هایش به‌سادگی رد می‌شود، عبور کند و توقع داشته باشد تا مخاطب به این آدم‌های بی‌شکل علاقه‌مند شده و آن‌ها را بعنوان شخصیت، بپذیرد؛ چه این‌که آدم‌های منو، تیپ‌هایی بازآفرینی‌شده هم نیستند. آدم‌هایی که نه درست تعریف و بازشناسی می‌شوند و در مسیری مشخص، به انتها می‌رسند. حتا سرآشپز هم درکنار تعریف داستان هرکدام از غذاهایش، خود در روایت، بسیار بی‌هویت است و فیلم‌نامه، به‌جای نشان‌دادن راهی که او را به این حد از پوچی رسانده، تنها به واگویی قصه‌ای تکراری از زندگی‌ای سخت در کودکی، اکتفا می‌کند، ا دومین ضربه را به بدنه‌ی اصلی روایت بزند:

مخاطب، با آدم‌هایی که خوب نشناسد، همراه نخواهد شد؛ چه برسد به این‌که فیلم‌نامه، در تعریف قهرمان و ضدقهرمان بودن این آدم‌ها هم، ناموفق است.

در گذر از کنار سرآشپزی که آرام‌آرام از قصد شوم خود، پرده برمی‌دارد، فیلم‌نامه، دختر جوان کنجکاو خود، "مارگو" را بعنوان آنتاگونیست داستان، در مقابل سرآشپز –اگر او را پروتاگونیست بدانیم- قرار می‌دهد و انگار تمام تلاشش را می‌کند تا هرآن‌چه نتوانسته در ساخت شخصیت سرآشپز به نتیجه برسد را در طراحی شخصیت مارگو بگنجاند؛ غافل از این‌که طراحی بدون پس‌زمینه‌ی دختر جوان، توان مقابله و مانع‌تراشی برای سرآشپز را نداشته و گویا خود کارگردان هم فهمیده‌باشد، بجز یک‌بار، مارگو را با سرآشپز تنها نمی‌گذارد. این هراس از سرنوشت آدم‌های ناشناخته‌، درباره‌ی باقیمهره‌های بازی فیلم‌نامه‌نویس و کارگردان هم وجد دارد و هیچ‌یک از آن‌ها را از سطخ تیپ‌هایی که بواسطه‌ی بازی خوب نقش‌آفرینان آن‌ها، قابل تخمل شده‌اند، بالاتر نمی‌برد.

منو فیلمی ست که سازندگان آن را در سطحی اولیه از خودپنداشته‌هایشان، نگه می‌دارند و نمی‌توانند این انگیزه‌های ساخت را به سطح توجه مخاطب بکشانند. فیلم پر است از جزئیاتی که هرگز واشکافی نشده و از آن‌ها برای پیشبرد داستان استفاده نمی‌شود. فیلم پر است از تفنگ‌هایی که بقول چخوف از درودیوار داستان آویزان‌اند ولی، درطول فیلم حتا یک‌بار هم شلیک نمی‌شوند.
فیلمنامهتحلیل فیلمفیلمنامه نویسیفیلمشخصیت پردازی
من به سیب عاشقم... که می‌شود خواندش و نوشتش. که می‌شود برایش آه کشید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید