مخاطب باید احساس کند بعد از خواندن یا دیدن اثر، ارزشی به زندگی او افزوده شده است. احساس کند چیز ارزشمندی را کشف کرده، چیزیکه فراتر از زمانی بوده که برای تماشای آن اثر یا خواندنش صرف کرده و این چیزی فراتر از سطح رویی پیرنگ را دربر میگیرد.
۷. معنادار بودن
فرض کنیم ایدهای بدیع و بکر داریم که در ژانر خاص خودش، با عنصر سرگرم کنندگی همراه شده است. همچنین با شخصیتی اصلی که برای مخاطب قابل همذاتپنداری است و در مسیر رسیدن به هدف و خواستهاش که می تواند زندگیاش را متحول کند، مجازات میشود و این روند هم کاملن باورپذیر و قابل درک است.
در اینصورت و تا همینجا، از خیلی از نویسندگان دیگر جلوتر رفتهایم و اگر خوانندگان حرفهای توافق کنند، ما به همهی اینچیزها دست یافتهایم که البته اگر بسیار بزرگی است. در این صورت امکان خرید و تولید پروژه بسیار زیاد میشود. اما در اینمیان چیز دیگری هم هست که ممکن است برای آنها و مخاطبان ایجاد سوال کند؛ سوال مهمی که ممکن است تفاوت بین موفقیت و تولید شدن پروژه و شکستش را رقم بزند و سوال این است:
نوشتهی ما چه هدفی دارد؟
اینکه چرا آن را نوشته ایم؟ و در آخر مخاطب قرار است به چه مقصودی برسد؟ چه چیزی فراتر از پیرنگ داستان، شخصیتها و صحنههای خاص آن وجود دارد که مخاطب قرار است آن را به یاد داشته باشد؟ اثر ما فقط شبیه سواری کوتاه و فراموش نشدنیای است؟ به عبارت دیگر واقعن در پایان اثر چه چیزی برای شخصیتها و همچنین برای مخاطب معنادار است؟
آنچه دربارهی آن صحبت میکنیم تم یا درونمایه است. درونمایه به سؤالاتی قابل درک و جهانی، دربارهی چگونگی بهتر زندگیکردن و راهحل آن اشاره دارد که زمینهساز بسیاری از داستانهاست.
معنادار بودن احتمالن اختیاریترین گزینه از بین هفت عنصر اساسی است؛ به این معنا که پروژهها گاهی اوقات بدون آن نیز موفق میشوند. بهویژه اگر داستان به اندازهی کافی سرگرمکننده باشد، مخاطبان میتوانند تا حدی آنرا به خاطر این مسأله ببخشند و فراموش کنند.
درونمایهی هر داستان مربوط به خود آن داستان خاص است که در نهایت سعی دارد بازتابدهندهی بهترین جهانبینی و بینش باشد؛ لااقل در آن موقعیت و جهانی که خود داستان در آن اتفاق میافتد.
درونمایههای مطلوب، نیروهای خوب و بد را هم وزن میکنند. طوریکه گاهی اوقات انتخاب و رسیدن به آن کار بسیار دشواری است. در واقع پاسخهای ساده ارائه میدهند و در نتیجه قضاوتی که در پایان داستان نمایان میشود، حاصل روندی در طول داستان است نه اینکه خیلی سریع و آسان، در یک قسمت از آن اتفاق بیفتد.
این ممکن است پیچیدهترین قسمت نوشتن باشد زیرا درونمایه در لایهی رویی وجود ندارد، بلکه مجموعهای پویا، ظریف و اساسی است که به همه چیز رنگ میدهد، اما رنگ واضحی بهخود نمیگیرد. تمرکز مخاطب همیشه بر شخصیت، گفتوگو، درگیری و پیرنگ است. اما درون و پشت همهی اینها، درونمایه نهفته است که انگشت گذاشتن روی آن کار دشواری است.