این روزها با اوج گرفتن مشکلات معیشتی و اجتماعی جامعه، این جمله را بیش از پیش میشنویم: من مخالف هستم!
این جمله ارتباط مستقیمی با میزان و شدت اتفاقات بد و ناهنجار اطراف انسان دارد و حالا که از این دست ماجراها در اطرافمان به وفور دیده و شنیده میشود، پس کاملاً طبیعی است که این جمله هم فراوانتر شنیده شود. آنچه در ادامه میآید قصد بررسی تحولات اقتصادی و نابسامانیهای اجتماعی را ندارد. بلکه بدنبال پاسخ این پرسش است که وقتی از مخالفت حرف میزنیم دقیقاً از چه مفهومی سخن به میان آورده و چرایی آن چیست؟
در لغتنامه دهخدا در مقابل کلمهی مخالفت معانی چون عدم موافقت، ضدیت و... آمده و مخالف را کسی دانسته که ناموافق، ضد و خلافکننده است. قاعدتاً کسی که موافق چیزی نیست باید و حتماً- در مقابل- موافق چیز دیگری باشد. این چیز دوم باید برتری قابل اثباتی به چیز اول داشته باشد؛ که برای اثبات هر چیز، شما نیاز به دلیل دارید. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که: مخالفت دلیل میخواهد. از سوی دیگر براساس معنای واژهی ضد که برای مخالف آورده شده است، مفهومی متقابل در نظر گرفته میشود. به این معنی باید چیزی باشد که مخالف، ضد آن را درستتر میداند. پس در مخالفت دو مسألهی مهم وجود دارد:
اول: تحلیل و بیان برتری دو چیز نسبت به هم.
دوم: پیداکردن نیروهای کیفی موضوعات مقابل هم.
برای حل مسألهی اول اساسیترین کاری که باید کرد، درک مطلب یا مسأله است که در اینجا همزمان با درک و شناخت کامل همهی جوانب، باید قدرت سنجش، پیمایش دو موضوع و بیان استدلال هم داشته باشیم که هر کدام علم اصولی، اجتماعی و اکتسابی در زمینههای مرتبط خود را نیاز دارد. همچنین در مسألهی دوم، پس از دستهبندی نتایج گرفته شده در مسألهی اول، مهمترین کار پیداکردن وجوه اشتراک و افتراق موضوعات مورد قیاس است. جایی که برای پیداکردن بهترین کیفیت و مقایسهی متغیرهای آن نیاز مبرم و انکارناپذیری به علوم تحلیلی، آماری و گاهی اجتماعی داریم.
شاید از این پس وقتی میخواهیم با چیزی، حرفی، کرداری مخالفت کنیم پس از در نظر گرفتن میزان علممان در موضوع، اول به این بیاندیشیم که جایگزین ما برای رد موضوع مجادله چیست؟ کدام پیشنهاد برتر در ذهن ما ست، حتی اگر نیازی به بیان آن نباشد؟ چرا که قطعاً اولین پرسش ذهنی مخاطب پس از مخالفت ما این است:
اگر این نه، چرا آن؟