Ahmad Reza Soleymani
Ahmad Reza Soleymani
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

نمایشنامه‌ی خیلی کوتاه-۹


[اوّلی و دوّمی، در فاصله‌ای زیاد از هم نشسته‌اند و یک طنابِ پوسیده که هر آن ممکن است پاره شود، آن‌ها را از گردن به‌هم وصل کرده است. نور از پشت سر آن‌ها می‌تابد و جز هیبتی خاکستری از تن‌شان، چیز دیگری پیدا نیست].

اوّلی: دو دوتا، چندتا می‌شه؟

دوّمی: چهارتا دیگه.

اوّلی: نه. پنج‌تا.

دوّمی: چهارتا!

اوّلی: شش‌تا.

دوّمی: چهارتا.

اوّلی: ده‌تا.

دوّمی: چرا؟!

اوّلی: چون ضرب‌کردنِ من، از تو به‌تره.

دوّمی: کی گفته؟!

اوّلی: من.

دوّمی: چرا؟!

اوّلی: چون به ضرب‌کردن تو اعتماد ندارم.

دوّمی: ولی من هم مثل تو انجامش می‌دم.

اوّلی: نه. درست انجامش نمی‌دی.

[دوّمی با انگشت‌های دو دستش، حساب می‌کند].

اوّلی: [بلند می‌خندد]. دیدی درست انجام نمی‌دی.

دوّمی: [با تعجّب] ولی من توی هر دستم، دوتا انگشت باز کردم. ببین؛ می‌شه چهارتا.

اوّلی: من به انگشت‌های تو اعتماد ندارم.

[طناب از وسط پاره می‌شود. نورِ صحنه، در لحظه، می‌میرد].

نمایشنامهنمایشنامه نویسنمایشنامه خیلی کوتاهآقای نمایشنامه‌نویسالفر سلیمانی
من به سیب عاشقم... که می‌شود خواندش و نوشتش. که می‌شود برایش آه کشید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید