Ahmad Reza Soleymani
Ahmad Reza Soleymani
خواندن ۳ دقیقه·۶ سال پیش

نوک "دارکوب" کُند است.

شاید با تأخیر، ولی به تازگی فیلم "دارکوب" آخرین ساخته‌ی بهروز شعیبی را دیدم- که البته پس‌از دیدن فیلم، از این تأخیر پشیمان نیستم و دلیل نوشتن این چند سطر هم شاید همین باشد.
بدعت خراب کردن ادامه‌ی راه فیلم‌سازی پس از فیلم اول را سینمای ایران پایه‌گذاری کرده است. البته آسیب‌شناسی این جریان تصمیم نگارنده برای این مطلب نیست. آن‌چه اینجا مهم است مهم‌ترین مؤلفه ای است که در بین تمام پایه‌گذاران این بدعت مشترک است! فیلم‌نامه‌ی بد.
"دارکوب" از ابتدا در دام فیلم‌نامه‌ی بد گیر می‌کند و مانند دروغگویی که برای راست و ریس کردن دروغ قبلی، مجبور به گفتن دروغ بزرگ تری می‌شود، مدام از چاله‌ای به چاه دیگر می‌افتد. اگر فیلمنامه‌نویس قصد مطرح کردن، یا بررسی، یا واکاوی معضل اجتماعی دارد، باید بداند که این معضل نمی‌تواند در ناکجاآباد اتفاق بیفتد. "دارکوب" به همین دلیل نمی‌تواند به پرسش‌هایی که مطرح می‌کند پاسخ مناسب و حتا روشنی بدهد. پیش داستان فیلم‌نامه-ماجرای روز برفی و مادر و نوزادی تنها- انگار فقط دست آویزی بی ارزش برای آفریدن موقعیت فیلم هستند، درحالی که شالوده فیلم‌نامه از این ماجرا شکل می‌گیرد و نمی‌توان اینقدر سطحی و غیر منطقی با آن برخورد کرد. آن‌ها چرا آنجا گیر کرده‌اند؟ چرا مرد می‌رود؟ چرا بر نمی‌گردد؟ چطور متوجه اعتیاد زنش به شیشه نمی‌شود؟ (احوالات یک معتاد به شیشه را مطالعه کنید.) زن با بچه‌اش چه می‌کند؟ و چرا؟ آیا برخورد مادر با بچه‌اش در توهم است یا در واقعیت؟ و پرسش‌هایی از این دست که چه در متن چه در فرم هیچ پاسخی برایش نمی‌توان یافت.
خانه‌ای که مهسا در آن زندگی می‌کند مجموعه پرسش‌های مهم بعدی را ایجاد می‌کند که عمدتن بدلیل وجود خرده داستان‌هایی ست که در آنجا اتفاق افتاده و می‌افتد ولی ما از آن‌ها بی‌خبر هستیم و بی‌خبر می‌مانیم. و اصلن چه دلیلی برای وجود این همه ماجرای فرعی هست وقتی نمی‌توانیم به آن‌ها بپردازیم. از همه‌ی آن آدم‌ها تنها کسی که قدری در پیشبرد داستان کار می‌کند، تینا ست که آن هم در کوران اتفاقات آشفته فیلم‌نامه گم می‌شود. شاید به همین خاطر است که تنها سکانس قابل تأمل - در فیلم‌نامه-همان‌جایی ست که تینا قصد کشتن مهسا را می‌کند ولی باز هم ناتوانی فیلم‌نامه نویسان در پرداخت موقعیت داستانی باعث می‌شود مخاطب فقط دلیل اتفاق را حدس بزند. (دیدار تینا و روزبه در فروشگاه را بخاطر بیاورید که چقدر خام دستانه نوشته و اجرا شده است.)
موقعیت‌های متعدد مواجهه آدم‌های فیلم‌نامه در بهترین حالت سطحی کم ضخامت از هیجان را بوجود می‌آورد و باز هم مخاطب را بین خوف و رجا رها می‌کند که چه شد؟ بر سر آدم گیر کرده در این اتفاق چه آمد؟ چرا همه چیز الکن و بریده بریده بیان می‌شود؟ (سکانس حضور نیلوفر در خانه‌ی مهسا و پس از آن در سرویس بهداشتی پارک را دوباره ببینید.)
و شاید همین فیلم‌نامه ضعیف، کارگردانی اینچنینی را بدنبال داشته که حتا در اجرا نتوانسته از پس یک سکانس معمولی ضد و خورد بر بیاید. (درگیری مهسا و روزبه در فروشگاه یا تعقیب و گریز کوتاه مازیار و مهسا در کارگاه)و از طرفی بازی اغراق شده و کاریکاتوری سارا بهرامی در نقش مهسا، کارگردان را راضی می‌کند. امین حیایی و مهناز افشار به هیچ وجه از پس نقش‌ها بر نیامده و مخاطب را همراه نمی‌کنند. در عوض نگار عابدی با این که کوتاه حضور دارد ولی درک درستش از آدمی که نقش آن را بازی می‌کند، باعث شده از تیپ فراتر رفته و مخاطب را با خودش همراه کند.
در آخر می‌توان فیلم را دید فقط در انتظار نگاه خوب و نافذ مازیار(هادی حجازی فر) که از لای در دفتر فروشگاه به روزبه خیره می‌شود و در را می‌بندد.

www.ahmadrezasoleymani.blogfa.com

@ahmadreza_sol

دارکوبسینمافیلمنامهشخصیت پردازینقد
من به سیب عاشقم... که می‌شود خواندش و نوشتش. که می‌شود برایش آه کشید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید