ناشناسی که میخواهد حرف بزند
ناشناسی که میخواهد حرف بزند
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

این عدد الان به چه درد من میخوره؟ | یک از هفتادوپنج مجدد

چندینو چند ماه پیش بود. وارد باشگاه شدم و همون موقع گوشیم زنگ زد. اسم استاد و مدیر گروه دانشگاه روی تلفن افتاده بود. بصورت کلی صدای زنگ تلفن لرزه به تنم میندازه، اسم این استاد دوبرابر بیشتر. جواب دادم. گفت شما بین پنج نفر اول گروهتون هستید و می تونید المپیاد شرکت کنید، میخواین ؟ از قبل فکر کرده بودم پس سریع جواب دادم " نه، ممنون". اونم تشکر کرد و خداحافظی. شبش دوستم که اونم جزو اون پنج نفر بود وسوسم کرد که شرکت کنم با این فکر که اگه بین پنج نفر اول بشیم ، کلی مزایا داره و این حرفا. ما که تصمیم گرفتیم ارشد اینجا بدرد نمیخوره، فقط برای محک خودمون بریم. خلاصه که راضی شدم و فرداش با کلی ترس به اون مدیر زنگ زدم و حرفم رو پس گرفتم. پرسید که میدونی که مهارت اسکچ دست قوی لازم داره این آزمون؟ تواناییشو داری ؟ منم که اعتماد به سقفی نسبت به خط خطی هام دارم، سریع گفتم " بله ، آمادم". گفت " میترسم این بله تو به محکمی نه دیروزت ، عمرش کم باشه!" گفتم من الکی حرف نمیزنم، دفعه پیش بچگی کردم! خلاصه اوکی شد و رفتیم بصورت غیر متمرکز ازمون المپیاد بدیم. بعد از چند ماه بی خبری صدامون کردن و یه روز شیش ساعت ازمون دادیم و تموم شد و چندین و چند ماه گذشت تا جوابش بیاد.

باید اعتراف کنم که یکی از با کیفیت ترین ازمون هایی بود که تابحال داده بودم. از پذیرایی تا زمان آزمون و عدم تاخیر ها و حتی سوال های جذابشون. اما واقعا شش ساعت زجر کشیدم و با هر سوال که جلو میرفتم می فهمیدم که هیچی بلد نیستم و همچنین ذهنم خیلی بستست. دوستام که حرف میزدن از ایده هایی که اجرا کردن، دعا میکردم که نفر آخر، 45 ام نشم. چند ماه گذشت تا بلاخره دیروز در راه برگشت به خونه از سفر یادم افتاد چکش کنم و چک کردم و دیدم بله، دیروز جوابا اومده. راستش منتظرش بودم. درسته قرار نبود هیچ استفاده ای ازش بکنم اما فکر میکنم ادم رقابتم. نمیتونم دروغ بگم. وقتی رتبه رو دیدم دودل بود که به مامان بابا بگم یا نه. حقیقتش وقتی فهمیدم دوستام بدون هیچ تلاش یا خوندنی برای کنکور ارشد، همه دانشگاه های سراسری قبول شدن، به خودم گفتم که اگه من کنکور میدادم پس مطمئنا به دانشگاه تهران می‌رسیدم. اما همش به خودم یاداوری میکنم که چرا ارشد رو رد کردم. چرا فکر میکنم که بدردم نمیخوره و تمام حرف هایی که از مشاوره بقیه گرفتم و اصلا خودم دیدم. راستش حتی تا دو هفته هم به خانواده نگفتم که دوستام چه دانشگاه هایی قبول شدن چون خانواده خیلی اصرار به ادامه تحصیل در ارشد داره. من دلایلم رو بار ها گفتم و گفتم و اونا تنها حرفشون اینه که بالاخره چند سال دیگه به حرف ما میرسی|: آخه خداوکیلی وضعیت مسخره ای نیست. اینکه بترسی به خانوادت بگی دوستات کجا قبول شدن. راستش وقتی فهمیدم هم گفتم همون بهتر که شرکت نکردم.

این بار هم بعد از دیدن رتبه المپیادم ، این فکر نگفتن به ذهنم رسید. چون دوباره حمله میشد که ارشدت رو ادامه بده. اما سریع گفتم. گفتم که رتبه م در المپاد رشتم شده « 13» . راستش گفتم چون باید از ترس با فشار حرف های بقیه جلوگیری کنم. نزارم افکار و حرف های بقیه سدم بشه و یا محوری بشه برای دیدم. با این رتبه میتونم راحت دانشگاهی مثل علم و صنعت یا الزهرا قبول شم اما واقعا حتی کمی ، واقعا حتی ذره ای ترقیب نشدم. راستش رشته من، تنها چهار تا دانشگاه سراسری در تهران داره و مطمئنا دو تای اول برای تک رقمی هاست. اما حتی اگه تک رقمی هم بودم این اشتباه رو نمیکردم. در حقیقت ما فقط برای امکان امتیاز تخبگی امتحان دادیم.

با اینکه باز با خانواده کلی گفتگو و بحث در این موضوع ادامه داشت و من مطمئن مخالف رفتن به ارشد بودم، باز این امکان که ممکنه بعدا پشیمون شم، یا اینکه صدم درصدی جای خطا به خودم بدم، تا صبح حتی سر کار بهش فکر میکردم حتی یک ساعت با رئیسم در این موضوع جلسه رفتیم!

خلاصه که من برگشتم. بعد از شاید کم تر از دو هفته سکوت، در واقع یعنی بعد از ده روز کار تمام وقت 24 ساعته روی پایان نامه و بیخوابی روز آخر و دفاع سریع و دویدن های بعدش و البته چند روز سفر و استراحت.

من برگشتم . من فارغ التحصیل برگشتم و چقدر از این عنوان خوشم میاد و با تمام کار هایی که باید بکنم چقدر خوشحالم و حس رهایی میکنم. خلاصه که من دوباره میخوام اون چالش 75 روز رو شروع کنم. برای رسیدن به سلامتی بدنیم، برای میزان مطالعم، برای عدم اجازه دادن به تنبلی بعد از سرکار و کلی برای دیگه.

با من همراه میشین؟

ادامه تحصیلفارغ التحصیلارشدچالشالمپیاد
به جای گفتن ، مینویسم تا جایی برای افکاری جدید باز شود .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید