ناشناسی که میخواهد حرف بزند
ناشناسی که میخواهد حرف بزند
خواندن ۶ دقیقه·۳ سال پیش

جهل کثرتگرا

درست همین حالا در حال تحقیق در مورد موضوعی بودم که برای اپیزود جدید پادکست انتخاب کردیم . موضوعی که امروز کمی منو ترسوند . موضوعی که بهش اهمیت میدادم و دنباله رو یا بهتر بگم ... نمیدونم چی باید بگم . نمیخواستم اسمش روم باشه . اما حالا درمورد حرف میزنم و مصاحبه میکنم و تحقیق میکنم و امروز خیلی ترسیدم از ناراحتی . اما قرار نیست درمورد چیزی بگم فعلا .

امروز در بین تحقیقاتم با واژه ی " جهل کثرت گرا " اشنا شدم ! که به این معناست که :

وضعیتی که در آن من فکر می‌کنم همه با نظر من مخالفند و من در اقلیت هستم درحالی که در واقعیت اینطور نیست.

درست بعد از این جمله بود که یاد اتفاقی که در کلاس جامعه شناسی رخ داد افتادم :

شاید دو روز پیش بود که تمام توان و قدرت خودم رو جمع کردم و در بین بحث گرم و پر سر و صدای سیاسی افتصادی کلاس ، صدا بلند کردم و نظرم رو گفتم و خب مثل همیشه قدرت بیانم نابود شده ارائه داده شد و نتونستم از ایده ی خودم دفاع کنم و طبق پیش بنیینم ، اعتراض های مخالفی بود که به سمتم حمله بر شد .

من همیشه با خودم میگم ؛ اگه یکی بخواد با ایمان من به خدا روی بیاره ، کافر میشه ! ( منظورم اینه که اعتقادات و ایمانم به موضوعات مختلف ، به درستی ، فقط روی خودم کار میکنه و روی بقیه عملی نیست .)

من از قبل بیانش میدونستم مخالف هستن ف همونطور که قبل از اون هم سکوت کرده بودم . نمیدونم چی شد که گفتم .

من هم فکر میکردم که تمامی جمعیت در روبه روی من هستن و تنهام در این اعتقاد اما اتفاق خوب و عجبی که برام رخ داد این بود که یکی از دوستام بعد کلاس ازم تشکر کرد !

اینکه حرفی که در گلوش بوده رو به زبون آوردم . ( این دوست من ، کودکی خودش رو در پاکستان و افغانستان گذرونده و بقیه عمرشو در ترکیه بوده و حالا در ایران در دانشگاه ما در حال تحصیله ! – که واقعا دوست دارم بشینم روز سر سرگدشتش ! )

شوکه شدم پیش خودم . یکی هم مثل من فکر میکنه !؟

بعد از گفتن اون حرف در کلاس ، حس کردم ممکنه بچه ها با من جور دیگه ای رفتار کنن ، فعلا که چیزی دیده نشده . اما همیشه این حس وجود داره که اگه یه آدمی باشی که چیزی نمیگی و نظرات خودتو به زبون نیاری ، دوست داشتنی تری و به همین دلیل من تمام دوران زندیگم از راهنمایی در حال جنگ با درون برون گرام بودم تا اونو به یه درون گرا تبدیل کنم .

سفری داشتم به کاشان . در تمام مدت اون به این فکر میکردم که چرا اون حسی که باید داشته باشم رو ندارم ؟ چرا اندازه که فکر میکردم حس خوشحالی ندارم !؟ گفتم شاید من اینجوریم دیگه . اما همراهم سرشار از شادی و لبخند بود . و این هی یاداور من بود که ببین تو که خودتو بیشتر از این شاد تصور میکردی . تو در حالا حاضر در انجام یکی از بزرگ ترین ارزو هات هستی ولی ..

همراهم یه جایی بهم گفت که خب تو کمتر درونتو بروز میدی به نسبت من ! یعنی من الان به هدفم رسیدم ؟ به یه درون گرا تبدیل شدم !

الان میفهمم که چرا من همیشه در دو طرف مسیر قرار داشتم : هم میخواستم بی هیچ توجهی در جمع ، دوست داشتنی دیده بشم و از طرف دیگه در فضای مجازی اچتماعی فعال باشم . و حالا میبینم که تمامی مسیر در حال موجودیتی بودم که دوستش نداشتم و حالا تمام اون تلاش ها به نتیجه رسیده و من به یک بی حسی رسیدم .

یادمه دبیرستان که بودم ، در جمع دوستانمون که بودیم ، گاهی بچه ها دسته جمعی به موضوعاتی میخندیدن که برای من وافعا مسخره میومد . برای اونها هم مسخره بود و سر جوونی میخندیدن اما من به زور . و اونها این مسئله رو متوجه میشدن و من درد میکشیدم و اسم این اتفاق رو موج گذاشته بود . موجی که نمیذاره بخندم !

من از کی اینفدر جدی شدم ؟

دانشگاه که شروع شد ، یه مسئله ی جدید برام بوجود اومد ؛ اینکه حالا در زمان های خالی و مفیدی که میشه داشت ، باید با گروه و بچه ها بشینیم و حرف های به نظر من بیخود بزنیم !؟
کرونا که اومد به خودم گفتم : چرا اونقدر سریع برمیگشتی خونه ؟ چرا با دوستات بیشتر وقت صرف نمیکردی ؟ اما حالا هم به خودم میگم چرا از وقت صرف کردن ، عذاب میکشی ؟ چرا من خودم با این پروداکتیویتی خفه کردم ؟
چون از خودم راضی نیستم ؟ شاید چون فکر میکنم اگه خوب نباشم ، تنهام ؟

عجب تراپی شد این ماجرا !

پ.ن : اگه سواله براتون که در کلاس جامعه شناسی چه حرفی بود که داشت خفم میکرد :

من یک اصلی برای خودم دارم که " مطالب منفی رو منتشر نکنم و خوبی هارو نشون بدم ." یه مدت رشته استوری زیبایی روز رو داشتم . اخبار رو دنبال نمیکنم ( هرچند که دوستان و خانواده نمیذارن دنبال نکنی و اونها این کار رو برات انجام میدن ) و اخبار اعتراضی یا بد رو بازنشر نمیکنم . چراکه باور دارم که :

یک . بازنشر اون هیج فایده و تاثیری نداره جز بد تر شدن حال جمعی افراد آنلاین – یعنی ادم های اطرافم – و تیره تر دیده شدن جامعه .

دو . چه بخوام چه نخوام افراد دیگه این محتوا رو به دست اطرافیان من میرسونن و من لازم نیست چند باره کاری کنم .

سه . میدونم که باید در برابر ظلم ها بلند شد و حرف زد و مخالفت کرد ، اما تابه حال هیچ فایده و تاثیر مثبتی مشاهده نکردم و همیشه ظلم و سختی زندگی ادامه داشته

چهار . اخبار عاشق اتفاقات بد هست . اخبار قدرت اینو داره که رویداد ها رو به شکل دیگری نمایش بده . تکه ای مهم رو حذف کنم یا گاهی اصلا دروغ باشه . من نمیخوام اخبار دروغ ناراحت کننده رو به اشتراک بذارم و زمان اینو هم ندارم که بگردم و حقانیت و واقعیت رو پیدا کنم . پس اصلا به هیچ کدوم دستی نمیزنم .

پنج . گاهی اوقات مردم ما به اخباری پر و بال میدن که میدونیم اون قدر ها هم مهم نیست یا برای ما اهمیت نداره ، اما باز در جو اخبار ، حس میکنیم باید عکس العمل سریعی داشته باشیم که منِ بی سواد نمی پسندم .

فکر میکنم این مشکل از علاقه مندی مردمون بیشتر به فضای آنلاین هست تا به کتاب و مقالات و چرا که اگر بود ، مسئله های بزرگ تری داشتند ، دیدگاه خودشون رو به اون ماجرا منعکس میکردن یا رفتار دیگه ای داشتن .

من در برابر تمام دوستانی که در برابر ظلم و سختی ها سکوت نمیکنن و مشت به آسمون میبرن ، احترام میذارم و شجاعتشون رو زیبا میبینم . ( و گاهی هم غبطه میخورم ) اما من به عنوان ی انسان تصمیم متفاوتی گرفتم که اینو خوب میدونم نباید تمامی یک جامعه این تصمیم رو بگیره وگرنه به سمت نابودی میره . من مسئولیت متفاوتی رو به عهده خودم گذاشتم :

خوشحال کردن اطرافیانم در فضای آنلاین

بی پلاساخباردرونگراییتراپی
به جای گفتن ، مینویسم تا جایی برای افکاری جدید باز شود .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید