ناشناسی که میخواهد حرف بزند
ناشناسی که میخواهد حرف بزند
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

درد و دل یه عاشق فیلم

لطفا اگر حوصله فیلم ندارید ، پیش فردی که با شوق فیلمی رو انتخاب کرده تا ببینه ، ننشینید . بروید . اینجور خوشحال ترش میکنید.

بعضی از فیلم ها ، فقط بعضی هاشون ؛ منظورم اون فیلمهایی هست که شبیه شعرن ، پر از قاب های قشنگ و ارامش بخشن ، از اون فیلم هایی که موضوعی ندارن که میخکوبت بکنن، فقط یه لیوان قهوه هستن که دوست داری هیچ وقت تموم نشن تا روحت رو نوازش بدن ، از اونایی که کلی داستان و خیال پردازی به ذهنت میارن ، این مدل فیلما ؛ اخر اخرش چند جمله میگن تا بتونن فیلم رو تموم کنن . این جمله ها برای کسی که با فکر، این فیلم رو انتخاب کرده کلی حرف توش هست . این جمله ها کلی موضوع و حرف ناگفته به ذهن مخاطبش میاره . نباید اون موقع حرف زد به بهانه ی اینکه دیگه فیلم تموم شده . حرف های اخر فیلم «جهان با من برقص» خیلی مهم بود ، هرچند به نظرم جمله های بخش تولدش هم خوب بودن .

فیلم « در دنیای تو ساعت چند است » هم پر از دیالوگ خاص بود . اهنگش هم خاص بود . وای از اهنگش که بوی اتوبان تهران-کرج رو برام زنده میکنه که این جا جاش نیست . « ناگهان درخت» هم همینطور بود . به عشق کارگردانش و البته اهنگسازش به سمتش رفتم . احساس میکردم بخاطر اون همه حس خوب که فیلم قبلیش برام ایجاد کرد ، باید این جدیده هم ببینم . نوعی دین رو احساس میکردم . « در دنیای تو ساعت چنده» خیلی خوب بود . هیچ وقت این حس خوبش از بین نرفت . با اینکه هیچ نمیدونم این حس خوب دلیلش چیه . نه عاشق ام ، نه اهل رشت . نه عاشق فرانسه و زبان فرانسوی . اما حالا شدیدا عاشق رشتم . دوست دارم بزرگ شم ( هه ! بزرگ شم! کی میگذارند بزرگ شم ؟! چرا نمیگذارند بزرگ نشم اما بزرگانه رفتار کنم ؟) ، دوست دارم بزرگ شم ، کوله ای ببندم و بدون مپ گوگل توی خیابون های رشت بگردم و خودم نقشه شهر رو پیدا کنم ، خودم لوکیشن های فیلم رو پیدا کنم و دیالوگ اون قسمت رو بگم و اهنگ های کریستف رضایی رو گوش بدم و قدم بزنم .

به کجا که نریسیدیم ؟! ذهن اینگونه ادم رو به درون خودش فرو میبره . سال کنکور ، کنکور هنر ، سر کلاس خلاقیت نمایشی ، خانم فعلی یه سبک از نویسندگی رو معرفی کرد که یادم نمیاد اسمشو – البته اصلا هم مهم نیست –اما توی اون ، نویسنده هر کلمه ای که به ذهنش میومد رو نوشته بود . کلماتی که هیچ ربطی به هم نداشتن . پشت سر هم . بنظرم شاید داشته خودش رو سبک میکرده ؟ کی میدونه ؟ شاید چک نویسی بوده از خستگی های روزگار که طرفدارانش در لا به لای دفتر هاش پیدا کرده بودن و ... ادم همینجوری میتونه داستان ببافه و ببافه .


من هم داشتم با جمله ای اخر ناگهان درخت قصه ها میبافتم . به معانی فکر میکردم . اینکه « اون بچه هیچ وقت عزاداری نکرد . هیچ وقت گریه نکرد . هیچ وقت باد صبح به صورتش تخورد . هیچ وقت خواب ندید . هیچ وقت بیسکویتشو داخل چای فرو نکرد . هیچ وقت عاشق نشد . هیچ وقت ...» همینطور جمله ها گفته میشدن و منم داستان ها میبافتم . خودم جمله اضافه میکردم . به کارهای کوچیک زندگی فکر میکردم که هر روز انجام میدیم . ولی وقتی از دور اونهارو میبینیم چقدر دلپذیرن . چقدر شیرینن . چقدر زندگی کردنی هستن . مثل قابِ شونه که روی موهای مامان بالا و پایین میره . مثل صدای داستان های داداش کوچیکه که از توی اتاق از کنار اسباب بازی هاش میاد ، مثل کنترل در دست بابا .... همشون زندگی کردنین از دور اما از نزدیک .....

صدای آب نمیگذاشت حرف هایش را بشنوم . فکر میکردم بعدا گوش میدهم . اما ادم ها یک حرف را دوبار نمیزنند.
صدای آب نمیگذاشت حرف هایش را بشنوم . فکر میکردم بعدا گوش میدهم . اما ادم ها یک حرف را دوبار نمیزنند.

این روزهای پرکار بیهوده ی دانشگاه خیلی زود به زود میگذره . وقتی ساعت نه صبح میشه دیگه نا امید میشم از اون روز ؛ اینکه وای که الان فردا میرسه ! این روز های به این فکر میکردم که چطور باید در لحظه زندگی کنم ؟ چطور این روز ها رو دلپذیر کنم تا هدر نرن . تا این جمله های اخر فیلم رسیدن ؛ اینکه یاداوری کرد توجه به کار های کوچیک زندگی ، زندگی در لحظه رو میسازن ( همون اعتقاد اصلی ذن ) . جمله های اخر بودن که اروم داشتن کل این نود دقیقه فیلم رو ارزشمند میکردن که فردی طبق معمول ، تیتراژ بالا نیومده شروع به انتقاد فیلم کرد . شاید حرفهایش درست باشد اما شاید فردی در اون کنار باشه که فیلم رو دوست داشته باشه . اون فرد اصلا علاقه نداره حرف های شما رو بشنوه . تحلیل های بی فکر و تامل شما رو گوش فرا بده . مگه ازتون سوالی شد ؟ چرا آدم ها بی سوال پاسخ میدن ؟ من از این آدم ها در اطرافم کم ندارم . سخت میشود راحت فیلم دید . فرد پیری در فامیل داریم که فیلم دیدن کنار او هم همین شکل است . فقط فرقش این است که اون از صبح تا شب پشت یه شبکه نشسته و فیلم میبینه ! البته از ان فیلم هایی که از اول انتهایش مشخص است . البته که خوراک فیلمی اش بد است و همین خوراک بد این سلیقه رو برای اون ساخته . اصلا نمیگم که سلیقه من درسته ! نه! سلیقه نسبیه . خوب «سلیقه» رو در کلاس فرم و فضا تحلیل کردم . اونجا کافی بود .

چرا ادم ها وقتی پیر میشن ، دوست دارن تمام مسئله ها حل شده توضیح داده بشن ؟ خودم جواب رو میدنم . ای کاش که بتونم جوری پیر بشم که هیچ وقت طرفدار این سریال های آبکی تلویزیون نشم . میدونم که بزرگسالی ، اونقدر مسئله روی دوش ادم میذاره که ذهن فقط به دنبال یه راه فراری هست که برای لحظه ای استراحت . اینارو متوجهم ، اما چرا به راحتی نظر میدیم . اون نظر ما نه بمبی رو خنثی میکنه ، نه جنگ هارو به پایان میرسونه ، نه هوارو پاکیزه میکنه نه. شاید اون اطراف فردی نشسته باشه که هنوز درحال خیال بافی باشه .

نوشتم تا بمونه ، تا یادم بمونه .

- موسیقی متن این قسمت : داستی روم از اوگنی گرینکو

( هرچند باید یکی از اهنگ های کریستف رضایی گذاشته میشد .)

فیلمناگهان درختپیریدر دنیای تو ساعت چند است؟داستان بافی
به جای گفتن ، مینویسم تا جایی برای افکاری جدید باز شود .
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید