وقتی به تمام متن هایی که اینجا نوشته نگاه میکنم ، متوجه میشم که نشونه هایی از افسردگی توی افکارم هست ، در عین حال که عاشق زندگی ام . عاشق اشتباه کردن ، تجربه کردن .
دیشب به خودم گفتم که از فردا به بعد باید این اندوهگینی رو درمان کنم . بار قبل شروع کردم به نوشتن . شروع کردم بلند بلند با خودم حرف زدن . همه ی ادم ها نیاز به درمان دارن . نیاز به حرف زدن دارن . چون نمیشه همه چیز رو به همه کس گفت . پس باید نوشت . میگن باید نوشت و خط خطی کرد و انداخت دور . ولی خب درختا گناه نکردن که وسیله حرص خالی کردن ما باشن . پس بهتره تایپ کرد ( هرجند که از این طرف برق مصرف میشه !کی میدونه کار درست چیه ؟!) .
چند مدت بود که دست از نوشتن برداشته بودم . داشتم از تاثیرات کوتاه مدت درمانی که داشتم استفاده کردم . اما اشتباهم این بود که ادامه ندادم . دیشب به خودم قول دادم که حالمو بهتر کنم اما نمیدونستم چجوری ، تا امروز ظهر .
زمان چرت ظهرگاهی (که برای اروم کردن گرسنگی وقت ناهار در ماه رمضونه ) ، موقع دیدن قسمت پنجم سریال after life ، حالم مثل شخصیت اصلی داستان دگرگون شد :
داستان از این قرار بود که شخصیت اصلی فکر میکرد بعد از مرگ همسرش ، هیچ دلیل برای زندگی نداره پس دست به خودکشی میزد اما وجود پدر آلزایمریش و سگش دلیل اجرایی نشدن تصمیمش بود . فکر میکرد اجازه داره هر کاری انجام بده ، هر حرفی دوست داره بزنه . چونکه چیزی دیگه برای از دست دادن نداره . فکر میکرد که نداشت . ولی داشت . همه ی ما داریم . شاید تجربه یک کار ساده روزمره یا دیدن یه ادم بتونه دلیل کنترل ما باشه . نمیشه اهمیت نداد به چیزی که برات اهمیت داره . نمیشه خودت رو گول بزنی .
با اینکه با ذهنیت فیلم در مورد پس از مرگ مخالفم اما هیچ حرف اشتباهی بنظرم در این فیلم زده نشد .
: اما این زندگی فقط مال ما نیست . ارزشش رو داره که کمی زجر بکشی تا محیط دورِ خودتو بهتر کنی . خوشبختی و خوشحالی واقعا بینظیره هرچند که مال تو نباشه . یه جامعه موقعی رشد میکنه که پیرمرد ها و پیرزن ها درخت بکارن هرچند که بدونن قرار نیست زیر سایش بخوابن . اگه ما این دنیا رو بهتر نکنیم ، چجوری این زمین گردششو ادامه بده تا در اینده یکی مثل خودمون در این دنیا زندگی کنه ؟ ادم های خوب برای بقیه کار های خوب انجام میدن . اگه ادم خوبی باشیم ، هرکاری هم انجام بدیم ، کار درستی محصوب میشه .
بعد اتمام این فیلم باخودم داشتم فکرمیکردم که چه کارایی میتونم برای بقیه انجام بدم ؟ برم با داداشم بیرون بازی کنم . برای مامانم هرچند گرون ، گیاه مورد علاقشو بخرم . هرچند خسته کننده برم پیش مامان بزرگ تنهام و بستی بخورم و آی فیلم ببینم . برای بابام اهنگ های مورد علاقشو بزنم یا ماشین هایی که کشیده رو رنگ کنم ؛ هرچند که فکر کنم کار خزیه یا وقت تلف کردنه . ظرف هارو بشورم . صبح ها زودتر بیدار شم و من چای رو بذارم روی گاز . برای تولد دوست هام برنامه بریزم . در بینشون کارهایی رو باید انجام بدم هرچند که دوستشون نداشته باشم ، هرچند که وقتمو هدر بدن .
دیروز دوباره یکی از فیلم و نوشته های آرش نقدی رو دویدم . نوشته های اون بود که بهم ایده ی نوشتن رو داد و بعدش شروع کردم به نوشتن و اروم کردن خودم . توی اون فیلمی که دیروز دیدم میگفت ؛ این روزا هممون فکر مکنیم عقبیم ، از پیشرفت عقبیم و هرکاری هم که بکنیم این احساس برطرف نمیشه . راست میگفت . این روزا هر کسی به من بگه یه ارزو بکن ، میگم ارزوی یه هفته رو دادم که هر روزش تکراری باشه مثل فیلم ها ، بقیه متوجه این موضوع نباشن و من بتونم کمی استراحت کنم !
برای کنترل این حس باید چیزی فراتر از حس برنده بودن رو تجربه کرد تا اروم گرفت . مثل حس کمک کردن .مهربون بودن . « لذت » کوتاه مدته و مثل مواد باید هر دفعه میزان بیشتری مصرف کنی تا حسش کنی اما «شادی یا خوشبختی» اینجوری عمل نمیکنه و اثر قوی تری داره .
شما چجوری میتونید باعث بهتر کردن حال بقیه بشین تا حال خودتون بهتر بشه ؟
موسیقی متن این قسمت : marid life از انیمیشن up