خب نمیدونم دقیقا از کجا باید شروع کنم خب بزارید از اول شروع کنم نزدیک به 7 ماه پیش با کلی نفر صحبت کردم بابت مهاجرت و اینکه چطور میشه به اروپا رسید ؟ خب بعد یه نتیجه گیری کلی به این نتیجه رسیدم که مثلا یه چیزی حدود 6 هزار دلار هزینه کنم تا بتونم به صورت غیر قانونی به ترکیه و بعد به سمت المان برسم توی بازه زمانی 21 الی 30 روزه .
خب من تصمیمو گرفتم و بلیط قطار گرفتم به سمت ارومیه و یه چیزی نزدیک به 16 ساعت تو قطار درجه چهار مزخرف بودم البته توی راه از کلی شهر ها و مناطقی که تاحالا ندیده بودم رد شدم و کمی سفرو برام قابل تحمل میکرد . وقتی همکه رسیدم اونجا اون شخصی که قصد جابجایی منو داشت اومد دنبالم و منو برد خونه خودش ازش پرسیدم چرا خونه خودتون میریم گفت که ما فقط افرادی که مثلا خیلی کثیف و بهم ریخته باشن یا مثلا افغان ها و .... رو میبریم خوابگاه و اسکان میدیم . بعد اینکه رسیدم خونشون یه ناهار مختصر خوردم و شبو خوابیدم صبح بیدار شدم و وسایلو چک میکردم و اماده رفتن میشدم متوجه شدم که از لیر هایی که همرام بود که مثلا تو ترکیه لازمم میشه کم شده یه خورده جا خوردم و خدایی حس بدی داشتم با خانوادمم صحبت کردم اونا هم کمی نگران بودن ولی خب من مصمم بودم برای رفتن و اینو بیخیال شدم و رفتیم سمت مرز که نزدیک به یک ساعت راه بود اخرای راه منو تحویل داد به یه شخص دیگه به حساب راه بلده و کلی سرم منت گذاشت که تورو مثل بقیه تو وانت بار نمیزنیم و خیلی با احترام باهات برخورد میکنیم منم بعد کلی تشکر همراه نفر دوم رفتم و نیم ساعت که گذشت کمی باهاش گرم گرفتم صحبت راجب راه و به نتیجه رسیدم که داره کم کم حرف هایی که بهم زدن دروغ از اب در میاد بازم نظرمو عوض نکردم و ادامه دادم بعدش که به روستا مرزی ایران یا به حساب اخرین روستای مرزی ایران و ترکیه رسیدیم گفت که باید با یه خانواده جلوت هستن سریع بهشون برسی و باهاشون رد بشی دوباره سوار ماشین شدیم و رسیدیم بهشون دیدیم کیفمو داد بهم گفت اون افرادو میبینی روی کوه هستن برو بهشون برس منم وات د فا.ک کنان تو دلم گفتم مگه تو راه بلد نیستی پس چرا همراه من نمیای . بخدا اگه بگم شیب و مساحت چقدر بود باورتون نمیشه ( طرف گفته بود یه ربع از مسیر مستیقم کلا راهه) اما چیزی که مشخص بود از کوه باید بالا بریم و نزدیک به 4 الی 12 ساعت پای پیاده راهه خلاصه سریع داشتم از کوه میرفتم بالا که بهشون برسم که یهو یه نفس تنگی شدیدی بهم دست داد و حس کردم اگه یه قدم دیگه بردارم قطعا میمیرم چون یه باد سردی هم میزید و حالمو بدتر میکرد خلاصه تصمیم گرفتم که برگردم پایین و بعد چند دقیقه دیدم همون ماشینی که منو رسیدم از دور داره چراغ میده منم سریع رفتم سراغش که سوار شم اخه منطقه نظامی به حساب میاد و کلی گشت مرزی داره به اشین که رسیدم و قضیه رو گفتم طرف گفت اشکال نداره از یه راه دیگه میفرستمت . نزدیکای ده یازده شب بود که نفر اصلی بهم زنگ زد و کلی دری وری بهم گفت که چرا نرفتی با اونا چون من پلیسای مرزی رو خریده بودم و الان شانست از بین رفت ( که داشت مثل س.گ دروغ میگفت بی ش.رف ) با داداشم که زنگ زدم صحبت کردم گفت برگرد اگه نمیتونی منم دیدم این همه زحمت کشیدم تا اینجا اومدم پس بهتره عقب نکشم و به هدفم برسم خلاصه ساعتای چهار صبح بود که دیدم اون افرادی قرار بود بهشون برسم اومدن تو خونه همه به شدت یخ زده و بدون کفش !!! ازشون پرسیدم چی شد گفت هیچی توی کوه راهو گم کردیم و پلیس مرزی واسمون کمین گذاشه بود مارو نزدن اما کفشامونو در اوردنو یکی دوتا تیر هوایی زدن که برگردید از هرجایی که اومدید و ماهم نزدیک به هشت ساعت تو کوها اواره بودیم که برسیم به اینجا . بخدا دارم دوباره بهش فکر میکنم تنم میلرزه اما جالبش اینجا بود که طرف گفت اشکال نداره اینم روش ! تازه فهمیدم که این دفعه چندمشون هست که این طوری میشن بیچارها بهشون گفتن یه بار رد میشین از راه اسون وساده اما این بلا سرشون میاد تازه اگرم بخوان برگردن باهاشون برخورد میشه و حسابی اذیت میشن از طرف قاچاقبر حالا خدارو شکر این نفر دومی که به پست من خورده بود ادم خوبی بود حتی پذیرایی مختصری هم ازم کرد موقع شام . گفت ببین یه راه هست خیلی سخته اما اسونه گفت چطور گفت ببین راهش راحت تر از راه اولیه ولی مرزبانی بیشتری داره هم تریکه و هم ایران که باید از یه کانال وسیم خاردار رد بشبی و بعدش یه ساعت پیاده روی کنی تا برسی به روستا مرزی اونجا هم نفرم میاد دنبالت . منم خودمو جمو جور کردم با یکی از افرادی که تازه اومده بود راه افتادیم نزدیک نقطه صفر مرزی که شدیم طرف مارو پیدا کرد و نقشه راهو دوباره گفت بهمون ماهم از یه شیب نسبتا ملایم بالارفتیم و اونجایی که باید وارد کانال میشدیم دیدم گشت مرزی هست و دارن بحاسب گشت میزنن رفیقم یا همراهم زنگ زد به طرف قضیه رو گفت اونم گفت گوشیرو بده من با من که صحبت کرد گفت برگردین منم گفتم بزار یه چند دقیقه صبر کنیم ببینیم چی میشه چون اگه برگردم دیگه کلا برمیگردم اونم قبول کرد و گفت هر جور میلته منم دیگه دلو زدم به دریا وقتی دیدم دارن کم کم میرن و دور میشن دوباره راه افتادیم از کانال و سیم خاردار ها که رد شدیم تقریبا افتاب زده بود بیرون و کاملا هر کسی که دید بانی میداد به ما دید کامل داشت ولی خدا شاهده هیچ اتفاقی نیافتاد و در حین ناباوریبین کوها یه ساعت پیاده روی کردیم تا رسیدیم به نزدیک روستای مرزی که دیدیم یه پسر جون که به سختی فارسی میفهمه با دوربین اومد دنبالمون و با زبون بی زبونی گفت چطوری تو روز روشن رد شدین شما و خلاصه مارو برد یه جایی نگیم تویله اما فرق انچنانی باهاش نداشت درو رومون بست و گفت که ساکت باشین و صداتون درنیاد.........
خب دوستان خیلی اسم ها و مکان هارو نگفتم اگه دوست داشتین میگم انشاالله اگه دیدم مایل هستین ادامه راهو و اتفاقاتو براتون تعریف میکنم . تو دلم مونده بود باید یه جوری خودمو خالی میکردم دیدم که اینو به اشتراک بزارم شاید بتونم کمکی کرد باشم به تصمیم گیری افرادی که قصد این کارو دارن .