solmazasldini
solmazasldini
خواندن ۱ دقیقه·۳ سال پیش

کلوت ...اعجاز کویر لوت





وای از کویر ...امان از کویر که این‌چنین می‌فریبد...وحشی عریان ...زیبای زلال ...دل‌پاک و یک‌رنگ و بی‌ریا...چه سّری در این اقلیم خشک و خشن نهفته‌ که این‌چنین به دل می‌نشیند ساحتش و این چنین در جان رخنه می‌کند وقارش...چگونه است که لبی بر کوزه تر نکرده این‌گونه سرمست است ...شور است و اشتیاق و جرعه‌ای از شادی جوشان که در پهنه‌ی شورَش می‌شود نوشید...
بر پشته‌‌ای بلند مشرف به زیبایی بی‌منتهایی ایستاده‌ام ...محملی برای درنگی که می‌دانم کوتاه نخواهد بود
قصد کرده‌ام سیمیای خورشید را آن‌گاه که ذره ذره در آسمان کویر می‌آمیزد و محو می‌شود به تماشا بنشینم
غروب، جامه‌ای فاخر از سایه ‌روشنی کهربایی رنگ بر تن کویر می‌پوشاند که در کلوت‌ها تیره‌تر می‌نماید
زمزمه‌ای مرموز در کویر می‌پیچد و کویریان با بوسه‌ای بر پیشانی، خورشید را بدرقه می‌کنند
تاریکی محض رمین به ناگاه آسمان را روشن می‌کند چه رقابت باشکوهی به راه انداخته‌اند این زمین و آسمان
مانده‌ام آن پهنه‌‌ی کهربایی را تعریف کنم یا این عرش کبریایی را تکریم ...
ایستادن جایز نیست و دراز می‌کشم ،نوشخانه‌ای به وسعت آسمان است آن بالا که ظاهر می‌شود
هلال باریک ماه باده‌ای ناب بر جام وجودم می‌چکاند
ستاره‌ها دلربایی می‌کنند ...دل و دین از کف می‌دهم !!!





دانش‌آموخته‌ی زبان‌ و ادبیات فارسی و دلباخته‌ی ادبیات کشورم هستم جهانگرد‌‌ و عاشق سفر بوده و خاطرات و وقایع پرسه‌زنی‌هایم را در کتاب‌هایم روایت می‌کنم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید