می دونید چی برای من جالبه؟ بعضی از شاگردامو جوری کنارم نگه میدارم که بعد از مدتی به عنوان دوستم همراه من هستن و بهم گوشزد می کنن چی و کی هستم؟( این علامت تعجب کجای کیبوردمه اخه؟)
من یه معلم هستم.
یه معلم پیشرو.
از کجا میدونم؟ چون دغدغه ام اینه پیشرو باشم و جریان ساز و براش تلاش کردم.
13 ساله تدریس می کنم و هرترم و هر سال روش تدریسم رو متناسب با رفتارهای جامعه و اقتصاد و هنر و ...به روز رسانی میکنم و روشهامو محک میزنم.روش تدریس آموزش پرورش رو به چالش میکشم. و از این نمی ترسم که که یه شاگردم جوری بار بیاد که کارش از من بهتر باشه.با شاگردام خیلی راحتم و هیچ وقت توهین و تحقیر رو نمی پذیرم و هیچ وقت نمیذارم حقشون پایمال بشه.
حالا بحثم سر اینه که اخیرا با یه شاگردم صبح رفتیم پیاده روی و در مورد کارمون صحبت کردیم. برگشت حرف مهمی بهم زد. گفت میدونی احساس میکنم تو خودت رو آزاد نمیذاری.
هم توی تصویرسازیت هم توی فشنت و هم توی هنرت.
خب من خیلی وقت بود به این رسیده بودم ولی بار دیگه جور دیگه ای بهم گفته شد از زبان شاگرم که اسمش میکاست. و میدونید من خیلی خوشحالم که دیدشون نسبت به زندگی انقدر عمیقه. من خیلی خوشحالم که به این گروه سنی نزدیک شدم و برخلاف بقیه معلما ازشون دوری نکردم و بهشون به دیده تحقیر نگاه نکردم.
من بخاطر معلم بودنم،در ایران بودنم، تنوع طلب بودن و عجول بودنم و... یک سری از چیزهارو جا انداختم. مثل آزادی فکر و آزادی عمل و یا مثل اینکه خودم خودم رو محدود کردم. چون طراح پارچه ام دیگه نباید تصویرسازی کنم. این احمقانه ترین تفکری بوده که داشتم و خودم رو از نیازهای زیادی محروم کردم.
حالا اگه شرایط سلامتیم اجازه بده ، بعد جراحیم میخوام یک نوع دیگه ای تصویرسازی انجام بدم. نوع دیگهی ای باشم هم برای هنرم هم برای زندگیم.