حالت انفجار
خیلی از ماها در حالت انفجار قرار میگیریم. یا منفجر میشیم یا نمیشیم و دوباره در حالت انفجار قرار میگیریم.
اینکه چرا توی این حالت قرار میگیریم به خیلی چیزها ارتباط پیدا میکنه.
الان برای من به جامعه، به آدم های توی جامعه، به دردی که از ندونستن دیگران بهت منتقل میشه، از این حس مسئولیتی که مدام داره تورو تحت فشار میذاره و نمیتونی بی خیال زندگی کنی.
حتی از اینکه دارم اینجا مینویسم و باید خودمو کنترل کنم که تا چه حد راحت و باز حرف میزنم که نکنه به گروهی بر بخوره و زندگی منو مختل کنن.
اینا همش میشه فشارهایی که اینقدر انباشته میشه تا یه وقتایی به درجه ای به نام درجه ی انفجار میرسی.
به قول خواهرم ما 30% هستیم و اونا 70% و این باعث میشه که بیشتر اونارو میبینیم و اذیت میشیم.
دوست دارم دنیا خاموش روشن بشه و دیگه راحت بشیم.
من یه روز میرم یه جایی که دیگه هیچکسو هیچ چیزو نبینم...
میرم که دیگه فکر نکنم.