سمیه موسی نژاد
سمیه موسی نژاد
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

روزهای حنایی-۱۴۹

- این روزها حنانه در ابتدای سن بلوغ  است و خلق و خوی خاصی به خود گرفته است،حنانه خانم که هیچ علاقه ای به فوتبال نداشت حالا عاشق فوتبال و مخصوصاً کارتون فوتبالیستها شده و مرتب سعی می کند با توپ حرکات آنها را تقلید کند، به تازگی هم دوست دارد در آینده فرزندش پسر باشد و اسمش را سوباسا بگذارد! همسرم به حنانه گفت وقتی می توانی اسم بچه ات را ژاپنی انتخاب کنی که شوهرت ژاپنی باشد، حنانه هم در جوابش گفت مگر شما عرب بودید که اسم من و حانیه را عربی انتخاب کردید! در این لحظه سکوت بر جمع ما حکم فرما شد.
- معمولاً عصرهای تابستان حنانه با دختر همسایه مان بازی می کرد یک روز بعد از بازی حنانه با هیجان فروان وارد شد و گفت مامان، مامان تکنولوژی پیشرفت کرده، و من با تعجب پرسیدم چرا مامان؟ گفت آخه من امروز با آیناز لی لی جدیدی بازی کردیم. وقتی توضیح داد،تازه فهمیدم منظورش لی لی ۶ خانه است! وقتی به او گفتم این بازی خیلی قدیمی است ما نیز این را بازی کرده ایم، از من خواست که اگر راست می گویم به او بگویم که چه طور بازی می کنند ولی متاسفانه از قوانین بازی چیزی یادم نبود و حس پیری لحظه ای مرا فراگرفت.

حنانه و حانیه در طبیعت بکر شهرمان
حنانه و حانیه در طبیعت بکر شهرمان

- مامان مامان،” لوژ کیامت” چیه؟ این جمله را حانیه خانم چند بار تکرار کرد به حدی که در تکرارهای آخر انگار کلمات را هجی می کرد، بالاخره فهمیدم می گوید: مامان “روز قیامت”! وای خدای من توی چه مخمصمه ای گیر افتاده بودم، واقعا نمی دانستم باید چه جوابی به او بدهم و این است به چالش کشیدن مادران توسط فرزندان.

- تقریبا ً هر پیام بازرگانی را که می بیند، فوراً می گوید مامان اینو برام می خری، حتی اگر کتاب گاج باشد.

- حانیه، هاجر خانم را با موهای بلند در دفتر نقاشی اش به همراه سرسره ای به اندازه طول کل دفترش کشیده بود و البته بماند که حنانه خانم این نقاشی را کشف کرده بود.
-برادر کوچکم به حانیه گفت “حانیه من می خوام برم تهران” حانیه با ناراحتی گفت: نرو دایی، برادرم گفت: چرا نرم؟ در جوابش حانیه گفت: “آخه دلم برات تنگ میشه”. برادرم که انتظار چنین پاسخی را نداشت کلی ذوق زده شد.
-حنانه خانم از همان لحظه ورودش به خانه تمام گزارشات مدرسه را تعریف می کند، حتی بعضی اوقات جوری تعریف می کند که همسرم با صدای بلند به او می خندد و همین باعث شده حنانه اتفاقات خنده دار را به محض دیدن پدرش برایش تعریف کند.

حنانهطبیعت
شب‌نوشته‌های یک مادر - www.somi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید