- رمضان امسال حنانه خانم تمام ماه رمضان را به جز ۴ روز که مریض شد، روزه گرفت. حنانه در جواب این سوال که:” دوست داری ماه رمضان زودتر تموم بشه؟” معمولاً جوابش منفی بود، علت اصلی هم دو چیز بود:
۱- بیدار بودن حنانه و حانیه تا اذان صبح
۲- دیدن باب اسفنجی، خارج از قانون تماشای دوساعته تلویزیون در روز و هر اندازه که دلش می خواست (حالا و پس از یکماه دیدن باب اسفنجی، حالم از این کارتون به هم می خورد!)
- حانیه که عاشق خوردنی است، با حالتی پر از سوال از من پرسید مامان ماه رمضان چیه؟ من نیز توضیح دادم که ماهی است که بزرگتر ها در روز چیزی نمی خورند و فقط شبها حق خوردن دارند، حانیه با حالتی غمگین گفت: مامان من نمی خوام بزرگ بشم تا روزه بگیرم!
- به خانه پدربزرگ همسرم رفتیم، قبل از ما عمه و پسرش(امیر علی) آنجا بودند، امیرعلی از حانیه پرسید: چرا اومدی اینجا؟ حانیه نیز با حالتی پر از ناز و عشوه گفت: اومدم تو رو ببینم داداش گلم، دلم برات تنگ شده بود. امیر علی تعجب زده از این جواب، گفت: منم دلم برات تنگ شده بود.
- چند سالی می شود که روز دختر را با حنانه و حانیه خانم به کافه می رویم و معمولا کیک شکلاتی و نوشیدنی و چیپس و پنیر سفارش می دهند، حانیه خانم که امسال از خوردنی ها لذت برده بود، زمان خارج شدن از کافه رو به پدرش گفت: بابا خیلی خوش گذشت (با شنیدن این جمله، لبخندی رضایت بخش برچهره همسرم هویدا شد)
- حنانه خانم همیشه قبل از خواب سه دیالوگ ثابت دارد:
۱- مامان یه داستان خوندم حالا چیکار کنم؟ (من نیز می گویم خب بخواب)
۲- برام بیدار باشید (حتما من یا همسرم باید بگوییم باشه)
۳- خروپف کردم یعنی خوابیدم (باز هم باید بگویم باشه)
حانیه خانم هم با این جملات آشنایی کامل دارد، یک صبح روز تعطیل، همسرم با صدای بلند حانیه که گفت: حنانه برات بیدارم بخواب، به داخل اتاق رفت و دید که حانیه خانم در خواب عمیقی است و اینکه چه خوابی دیده است را خدا داند.