ویرگول
ورودثبت نام
سمیه موسی نژاد
سمیه موسی نژاد
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

روزهای حنایی- 153

- با حانیه خانم در مورد اینکه حلوا متعلق به خودش است یا نه، بحث می کردم ،آخر بحث که حانیه متقاعد شد، به جای اینکه بگوید: مامان اشتباه کردم ، گفت: مامان غلط کردم

- یک روز بعد از ظهر که قصد بیرون رفتن را داشتم، حانیه شروع کرد به بهانه گرفتن که من می خواهم بغل مامان بخوابم ،من نیز او را به پدرش منتقل کردم ،اما حانیه گفت:" بابا بو شکلات می دهد ولی مامان بو گلابی می ده" از دیدگاه حانیه کسی که خیلی خوب باشه بوی گلابی می دهد.

- سر میز غذاخوری نشسته بودیم و در حال خوردن نسکافه بودیم که حانیه خانم یکهو رو به من گفت: مامان مثلا اینجا کافر است (منظورش کافه بود) وای خدا حالا کی بتونه جلوی خندشو بگیره

- همیشه این عبارت سلام خانم خوشگله را برای حانیه به کار می برم، یک روز که در حال بازی کردن با خودش بود رو به پدرش کرد و با ناز و عشوه گفت:بابا بگو سلام خانم خوشگله

- سر سفره نشسته بودیم حنانه سوالی را با کلمه ی"چرا" از من پرسید، قبل از اینکه من جواب بدهم، حانیه که با دست به من تکیه داده بود و ظاهراً خسته بود گفت:چون چسبیده به لا(چون چه چسبیده به را)  انفجار خنده ی جمع تازه مرا متوجه حرف حانیه کرد.

حانیه در حال دادن گل به حنانه
حانیه در حال دادن گل به حنانه
حنانهروزهای حناییحانیه
شب‌نوشته‌های یک مادر - www.somi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید