ویرگول
ورودثبت نام
سمیه موسی نژاد
سمیه موسی نژاد
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

روزهای حنایی -155

حانیه را در خانه مرحوم پدربزرگم به دستشویی بردم، نگاهش که به مسواکها افتاد، گفت: مامان چرا بابا علی(مرحوم بابا بزرگم) مسواکشو با خودش نبرده(اون دنیا منظورشه)? منم گفتم آخه لازمش نیست، بعد با ناراحتی گفت: آخه دوندوناشو کرم می خوره.

– همسرم معمولاً در مورد قرصهای ویتامین به من تذکر می دهد که خورده ام یا نه؟ حانیه که خیلی دقتش بالاست  خیلی آروم به همسرم گفت: بابا چرا اینقدر قرص می دی مامان. همسرم گفت: آخه این قرصها بدنو قوی می کنه، دوست نداری مامان و بابات قوی باشن؟ حانیه خیلی با ناراحتی رو کرد به همسرم و گفت: بابا من دوست ندارم تو و مامان قرص بخورید.

– در حال خوردن عرق دارچین بودم که حنانه گفت: مامان چی می خوری، گفتم عرق دارچین. با تعجب گفت: مگه دارچینم عرق میکنه!

حنانه و حانیه و برف بازی
حنانه و حانیه و برف بازی


https://virgool.io/p/gj9hmtoes0la/%F0%9F%93%B7%D8%AD%D9%86%D8%A7%D9%86%D9%87%D9%88%D8%AD%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%87%D9%88%D8%A8%D8%B1%D9%81%D8%A8%D8%A7%D8%B2%DB%8C


شب‌نوشته‌های یک مادر - www.somi.ir
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید