خبرنگار بود و کلاس خبرنگاری داشت انگار، صداش از دور روز پیش عین یه دوره گرد سمج ، توو مغزم راه میره و بلند بلند تکرار میکنه حرفای اون شب اش و!
میگفت: به بچه های کلاسم میگم طرح مسئله کنن، راجع به اون موضوعاتی که خیلی دغدغه است براشون، بعد که با هیجان و خیلی طلبکار حرفاش و میزنه، میگم حالا مخالف خودت حرف بزن، همون قدر مصمم و معتقد، باید بتونی کاملا از نگاه مخالف ات حرف بزنی تا بتونی درست نگاه کنی به موضوع ات و احیانا حین گفت و گو غافلگیر نشی!
اینکه این همه درد داره شنیدن این صدا واسه اینِ که اگه اون روزا که با سرِ بالا، مطمئن بودم، به حرفام به نگاهم به راهم ، وایمیستادم و مخالفِ خودم و میخوندم! الان این شکلی نبود که هست...
من غافلگیر شدم رفیق!
هر وقت دیدی داری راجع به یه چیزی خیلی کامل و مفصل حرف میزنی یه لحظه مکث کن و مخالف اشم بخون، واقعی بخون ...