یک کودک زمانی که متولد میشود هیچ باوری ندارد. نه مسلمان است نه مسیحی، نه نژاد پرست است و نه آزادی خواه، نه موفق است و نه ناموفق. باورهای انسان در طول زندگی بر اثر اتفاقات، تجربیات ،مشاهدات، آموزش ها و ... شکل پیدا میکنند. ما در زندگی با الهام گرفتن از باورهایمان تصمیم میگیریم و فعالیت میکنیم. بر اثر فعالیت هایمان به نتایجی میرسیم و تجربیاتی کسب میکنیم که این تجربیات باورهای ما را شکل میدهند و این چرخه در طول زندگی ادامه خواهد داشت. اما اگر باورهای ما باورهای اشتباهی باشند چی؟ چرا اکثر مردم دچار روزمرگی هستند؟ چرا خیلی ها نتوانسته اند زندگی دلخواه خود را بسازند؟ چرا تنها درصد کمی موفق هستند و آزادی مالی دارند و درصد زیادی زندگی متوسط و رو به پایین ؟
اکثر ما با باورهای محدودکننده ای بزرگ شده ایم، بخشی از این باورهای محدود کننده از خانواده به ما انتقال پیدا میکند. نه اینکه والدین ما آدم های خوبی نیستند اما ناخواسته باور های خودشان را به کودکانشان منتقل میکنند. کودک نیز بر اثر اتفاقات به ظاهر جزئی به نتیجه گیری های اشتباهی از خود میرسد. مثلا کودک با شنیدن جمله دست نزن، تو نمیتوانی، بچه بد و... به باورهای اشتباهی درباره خود و تواناییهایش میرسد. و یا مثلا هنگامی که از پدر یا مادرش درخواست میکند او را بغل کنند و به هر علتی آنها میگویند الان وقتش نیست ، کودک به این باور غلط درباره خودش میرسد که خانواده اش اورا دوست ندارند. بخش دیگری از این باورها از سیستم آموزشی و عمومیت جامعه به ما منتقل میشود. مثلا همه ما با این ذهنیت که پول کثیف است یا افراد پولدار آدم های بدی هستند و خداوند فقرا را دوست دارد به باورهای اشتباهی درباره پول رسیدیم.
عموم مردم این تصور اشتباه رو دارند که برای خارج شدن از این چرخه باطل و داشتن زندگی بهتر باید منتظر یک اتفاق بود و یا فقط یک شانس بزرگ میتواند زندگی بهتری را با خود به ارمغان بیاورد. در صورتی که کلید تغییر و خارج شدن از این چرخه باطل، ایجاد تغییرات در تفکرات و باورهای ماست. کسی که الان هستیم، جایگاه و زندگی ای که الان داریم حاصل تفکرات و تصمیماتی است که تا به امروز داشتیم. پس اگر از موقعیت کنونی زندگیمان راضی نیستیم و زندگیمان تغییر کند باید فکرمان را تغییر دهیم.
در اوجی ازآسمان دیگر ابری وجود ندارد.پس اگر آسمان زندگیت ابریست بخاطر اینست که هنوز آنقدر که باد اوج نگرفته ای...