دیروز به قدری حالم از دروغات بد بود، که هیچ راهی جز خواب برای ساکت کردن صداهای ذهنم پیدا نکردم
ولی همون دیروز یه تصمیمی گرفتم، با خودم گفتم فکر می کنم مردی ،خاکت کردم، گل رز قرمزی رو هم که برام خریده بودی به نشونه احترام روش گذاشتم و از جام پاشدم، خاکای لباسم و تکون دادم و برگشتم به دنیای زنده ها و زندگی ...
هر چند که با تو خیلی چیزهای دیگه رو هم خاک کردم، عشق، احساس و اعتماد...
شاید یه روزی بتونم تو رو برای کشتن روح و جسمم ببخشم، ولی نمی تونم تورو به خاطر آدمی که بعد خودت به جا گذاشتی که دیگه هیچ شباهتی به منِ قبل تو نداره ببخشم، چون می تونه دست به خیلی کارها بزنه که تو مسبب همشونی...
ابد و یک روز هم برای نبخشیدنت کمه...