خیلی اتفاقی چشمم به تاریخ امروز افتاد
یادم افتاد 3 روز از دومین سالگرد آشناییمون گذشت و من هیچ حواسم به تاریخ نبود
البته که تویی نبودی که بخوام بهش تبریک بگم و یادآوریش کنم!!!
می نویسم که بدونی از شروع تا پایان چه بر من گذشت
شاید هرگز نخونی، شاید هم خوندی...
نمی دونم ، ولی احساس می کنم این همه حرف که تو سرم دور هم جمع شدن باید یه جایی خالی بشن.
بذار شبهایی رو به یادت بیارم که تا صبح نمی خوابیدیم و با هم حرف می زدیم ، انقدر آتشین شروع کردی که منِ طوفان زده باورت کردم، اعتماد کردم و دل سپردم.
رسم دل سپردگی این نبود جانم...