ویرگول
ورودثبت نام
یک عدد بهمن سامنی و دیگر هیچ
یک عدد بهمن سامنی و دیگر هیچشعر میگویم برای دلم و از دل میگویم برای شعرم ... همین شده تمام زندگی برای من سالهاست که اینگونه به انسانها فکر میکنم و جهانی بی جنگ ...
یک عدد بهمن سامنی و دیگر هیچ
یک عدد بهمن سامنی و دیگر هیچ
خواندن ۲ دقیقه·۴ ماه پیش

اثر خانوم جان از بهمن سامنی

خانوم‌جان همیشه‌ی خدا به جان حاجی‌بابا غر می‌زد. از صبح خروس‌خوان که چشم باز می‌کردند بگیر تا آخر شب که بالآخره خوابشان می‌برد .

«مرد جوراب بوگندویت را از پا بکن.»

«مرد کله‌ات را شانه بزن شبیه لانه‌ی مرغ شده.»

«مرد ترابه‌خدا بادگلویت را سر سفره خارج نکن. »

«مرد یک کم به سر و ریختت برس.»

آن‌وقت حاجی‌بابا «اوهومی» می‌گفت و لبخند می‌زد، طوری که با دندان‌های مصنوعی‌اش لج خانوم‌جان را در بیاورد.

خانوم‌جان هم صورتش از خشم قرمز می‌شد و زیر لب غرغر می‌کرد:« این مرد از وقتی پیر شده ،خر شده.» و بعد تا آخر شب با خودش بگومگو می‌کرد.

با اینکه خانوم‌جان هیچ‌وقت روی خوش به حاجی‌بابا نشان نمی‌داد اما با این حال هیچ‌کس حق نداشت بگوید بالای چشمش ابروست. شام و ناهارش سر وقت حاضر بود و قرص‌هایش همیشه سر ساعت یادآوری می‌شد. می‌دانید می‌خواهم بگویم خانوم‌جان خیلی‌وقت‌ها از رفتارهای حاجی‌بابا دلگیر بود و با او بحث و جدل می‌کرد ، اما پشت آن چهره‌ی خشن دوستش داشت. دوستش داشت و تا آخرین لحظه‌ی عمرش کنارش ماند. کنار مردی که به قول خودش از وقتی پیر شده خر شده و هزاران رفتار بد پیدا کرده. خانوم‌جان نرفت‌ . ماند. خواستم بگویم من در دوره‌ی تعویض ، « نو که می‌آید به بازار، کهنه می‌شود دل‌آزار» به دنیا آمدم اما از نسل تعویض نیستم. می‌فهمی؟ من هم کسی هستم هم‌جنس خانوم‌جان. از همان ماندنی‌ها !

بقلم#بهمن_سامنی

🌼تمنا :

••• زود دیر می‌شود. لطفاً عاشق بمانید. لطفاً بمانید. لطفاً

پ.ن اول :کامنت های شما را قدرمیدانم حتما می‌خوانم !

پ.ن دوم :تاخیرم در بودن را به گاه غم‌های « آه» و «دم» آدمیان عفو بفرمایید ‌!

پ.ن سوم : گاهی تمام کسی میشود همان ته مانده های باقی مانده اش ...

مراقب ته مانده های آدمیان در این سردینه ‌ی ناجوانمردانه‌‌ی ایام سنگ و آهن و آتش باشیم ..

پ.ن چهارم : دوستتان دارم و ای‌کاش شما نیز مرا گاهی کمی دوست بدارید ...

بقلم بهمن سامنی

ارادتمند شما #بهمن_سامنی

نثر ادبینویسنده
۰
۰
یک عدد بهمن سامنی و دیگر هیچ
یک عدد بهمن سامنی و دیگر هیچ
شعر میگویم برای دلم و از دل میگویم برای شعرم ... همین شده تمام زندگی برای من سالهاست که اینگونه به انسانها فکر میکنم و جهانی بی جنگ ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید