همین اول بگم اگه این سریال رو ندیدید ( که حتما همین الان برین ببینین ! ) فقط پاراگراف بعدی رو بخونین ! چون توی این نوشته قراره احساسات خوب و بد تزریق شده از این سریال شرح داده بشه و خب قطعا داستان فیلم باز میشه هر چند که تای جای ممکن سعی شده به داستان فیلم اشاره ی جامعی نشه ولی خب من اگه جای شما بودم ، لذت کشف داستان این سریال رو از خودم نمی گرفتم ! البته که نیستم . به هر حال هر جور مختارید!
سریال پایان دنیای لعنتی ، فیلمی است سراسر احساس . تک تک سکانس های فیلم مخلوطی از احساسات متنوع هستند و در هر تصویر منظوری وجود دارد . شاید کم دیالوگ ترین سریالی باشد که میبیند ولی تمام صحنه ها خود دیالوگ هستند . شما سکوت میبینید ولی هر سکوت با سکوت دیگر فرق دارد . فیلم سراسر فیلمی جاده ای و البته درام است . شاید عجیب ترین ، متفاوت ترین و البته بهترین درامی که دیده ام . اینکه بگویم درام های دیگر لوس هستند حرف درستی نیست اما بیشتر درام هایی که میبینیم رایج اند . اینجا شما ماجراجویی را در بطن درامی میگیرید که از اولین دقایق فیلم خود را نشان میدهد اما تمام نمی شود ، ادامه می یابد و خود را کامل تر و کامل تر می کند .
خب بذارین شروع کنم ...
فیلم با معرفی آغاز می شود . و با چند حقیقت زندگی جیمز تمام چیزهایی که تا آخرین دقایق فیلم لازم است و لازم داریم را به دست می آوریم . شاید سوختن دست جیمز از نظر بیننده در اول سریال چیز چندان مبهمی نباشد . اما همین موضوع باعث میشود یکی از بهترین دنباله سکانس هایی که دیدید جذاب تر شود .
با جیمز کمی ادامه میدهیم و در نهایت به طرف دیگر ماجرا میرسیم . آلیسا . معرفی همانقدر کوتاه و لازم و سپس جهان جاده شروع می شود
احساسات فیلم برای من وصف نشدنی بود ؛ برای همین ناگزیرم برای اینکه بتوان فضای کمی از آن را با شما در میان بگذارم آن را محدود به سکانس هایی از سریال میکنم که هر چند بهترین و حتی مهم ترین سکانس ها نیستند ولی وصف شدنی تر هستند .
تصاحب یک مکان برای دونفر که تمام احساساتشان را در فضای ذهنشان میریختند بهترین چیز بود . مثلا عقده هایی که هیچ جوابی برایش نداشتند و حالا جایی داشتند که آن ها را خالی کنند . شادی یکی از این احساسات بود . ما لبخند و خنده را فقط در فضاهایی میبینیم که جیمز و آلیسا تصاحب کرده اند . نگاه ما هر دقیق بر خلاف دقیقه ی قبل پایین و پایین تر می آید تا به جهان شادی برسد که این دو ساخته اند . جهانی که در خانه ای بنا شد که هم خودشان را بشناسند هم تغییر یابند .
ترس . همین ! . تنها چیزی که در این بخش حاکم است ترس است . جیمز بیشتر حرف می زند و این نگران کننده است . آلیسا می رود تا از کاری که انتظار نداشت فرار کند. جهان دیگر مال او نیست . اینجا جهان واقعی تر می شود . جیمز خود را مستحق مجازات می بیند . آلیسا بیشتر در سیاهی فرو می رود . اما هر دو به یک چیز می رسند . آنها تنها یکدیگر را دارند . هر دو بر میگردند به یک مکان . جا به جایی در این دقایق رخ نمی دهد اما سریال به طرز شگفت نگیزی پر از نماد است . حال دیگر آن ها رو به روی هم نمی نشینند . حال فاصله کمتر میشود و از این به بعد ترس تقسیم میشود . اینجا شروع همان سلسه مراتب سکانس های زیبای سریال است که در سه مرحله رخ می دهد : ابتدا فاصله هنوز زیاد ، دفعه ی دوم تلاش برای کاهش فاصله و دفعه ی سوم ..
پس از مدتها دوباره دیدار شکل میگیرد . آلیسا دیگر آن دختر بی مهابا نیست. حالا خیلی آرام تر شده و اما از دورن ، شلوغ تر . سکانسی که به نظرم بی نظیر است و ما یک تصویر بسته از آلیسا داریم و یک مونولوگ از روی نامه ی اجباری که توسط جیمز به او رسیده بود . اما اینجا نامه مهم نیست . مهم احساساتی است که فقط ما و او می فهمیم و شلوغی و خشم این صحنه را میفهمیم و اگر شخص ثالثی به طور اتفاقی چشمش به این صحنه بیفتد در آن فقط آرامش و سکوت میبیند . انفجاری را نمیبیند که هر لحظه درون این صورت وجود دارد .
چه بخش جذابیست . برگشت به سرزمین بنا شده مشترک ؛ اینبار اما نه ترس از شناخته شدن یا دستگیر شدن ؛ بلکه این بار از دست دادن. مکانی که فاصله ی احساس شخصیت و بیننده به صفر می رسد . ترس و دلهره از از دست دادن شخصی دیگر . اینبار اما ، نزدیک تر از همه . چقدر زیبا صحنه های قبلی فیلم مرور می شود . چقد ریتم اینجا تند می شود و چقدر احساس و بغض در این بخش درونمان گیر میکند . بیشتر توضیح نمیدهم این سکانس همینقدر توان توصیف دارد ...
پایان خوش شاید پایان عامه پسندی باشد ؛ اما به نظر من نه وقتی درست استفاده شود ؛ نه زمانی که پایان خوش یکی از صدها احتمال بین پایان های بد باشد . نه وقتی در بهترین حالت روایت شود و البته آخرین مرحله از سه مرحله باشد ؛ این بار اما بدون فاصله .
____________________________________________________
تمام تلاشم این بود که بتوانم لحظاتی را از سریال با شما یادآوری و در میان بگذارم هر چند این سریال صحنه های اعجاب انگیز و مهم تری داشت اما من سعی کردم تا با چند نقطه ی کلیدی سیر تحولات احساسی را روایت کنم هر چند کامل کامل نیست . در نهایت از شما میخواهم نظراتتون رو در این موارد بنویسید و احوال خودتون اگر این سریال را دیده اید با من و بقیه به اشتراک بگذارید
ارادتمند شما !