سلام.
تصور کنید زمین یک انسان بود. یک شاکی. بی راه هم نیست. 70 درصد سطح زمین، مانند یک انسان بالغ، از آب تشکیل شده است. این انسان که ظاهرش سخت و دلش گرم است، امروز دیگر باعث دل گرمی شما نیست. شما بر روی صندلی دادگاه نشسته اید. دادگاه اتاق بزرگی دارد. قدیمی به نظر می رسد. کاغذ دیواری سیاه رنگی به دیوارهایش چسبانده اند. احتمالا برای این است که ترک های در و دیوار را بپوشانند. از سقفش ستاره آویزان شده است و هوایش کمی گرم است. گلویتان شبیه پوست درخت شده است. لیوانی که کمی بیشتر از نصفش از آب پر شده بقل دستتان قرار داده اند. چشمهایتان را سریع می چرخانید و پس از خاطر جمعی، دستتان را به سمت لیوان آب می برید. دستتان که شیشه لیوان را لمس می کند صدای کوبیده شدن چکش غافلگیرتان میکند. قاضی بعد از نگاهی اجمالی به دیگران، ناگهان به شما خیره می شود. دستتان را ناخودآگاه به سمت خودتان می کشید. حال، جلسه رسمی است. قاضی شروع به پرسش می کند :
ثابت کنید از قتل لذت نمی برید
واحد شمارش نخل ها نفر است. شاید به خاطر شباهت نخل ها به انسان هاست. معمولاً اگر اندامهای هوایی گیاهان را قطع کنیم، گیاه آن بخش را ترمیم می کند. اما اگر سر نخل بریده شود. می میرد. چون در سر نخل مادهای وجود دارد به نام «کَچ» که همانند مغز فعالیت و زندگی نخل را کنترل میکند.
سالانه 15 میلیارد درخت کشته می شوند. دقت کنید : کشته می شوند. در حالی که در حال حاضر تخمین زده می شود 3 هزار میلیارد از گیاهی که ما به عنوان درخت می شناسیم وجود دارد. یعنی حدود 422 درخت به ازای هر نفر.
منکر این قضیه نیستم که زندگی ما وابسته به گیاهان هست. و صد در صد که چوب یکی از مواد اولیه مهم در صنعت است. اما مشکلی که وجود دارد نبود احساس شرم است. زمین مانند مادری مهربان به وسیله ی گیاهان ما را تغذیه می کند. این یک لطف است؛ نه وظیفه. اما ما آن را وظیفه ی محل زندگی مان می دانیم و بی رحمانه جنگل ها را قتل عام میکنیم. بعضی وقت ها مرگ را کافی نمی دانیم. درختان را کندن پوستشان، شکنجه می دهیم و در نهایت باعث مرگشان می شویم. جفای فرزند به مادر را علاوه بر اشعار فارسی، می توان در صدای وحشتناک اره برقی در میان درختان سبز هم شنید.
سخنرانی ات که تمام می شود می نشینی و مثل گمشدگان بیابان که تازه آب دیده اند، لیوان را سر می کشی. ورود آب به دهان و سپس حلق، زمین خشکیده ات را سیراب می کند. تازه به خودت می آیی و می فهمی گرمای شدید به خاطر بخاری ایست که درست در کنارت جا خوش کرده است. کاری نمی توانی بکنی. بنابرین می نشینی و می سوزی و می سازی! بعد از مدتی قاضی سوال بعدی را می پرسد.
ثابت کنید خون سرد نیستید.
شاید با کار گلخانه آشنایی داشته باشید. در ساده ترین تعریف، گلخانه گرمای آمده را نمی گذارد همینطوری برود. با تابش پرتوی پر انرژی به اجسام و گیاهان و دادن بخشی از انرژی، بازتابیده شده و به پوشش گلخانه برخورد میکند اما اینبار آنقدر قوی نیست که بتواند این سد را رد کند. در نتیجه دوباره برمیگردد. در این روند بازتاب های مکرر هوای درون گلخانه و چیزهای درون آن گرم می شود.
اکثر شمایی که این متن را می خوانید می دانید که انسان موجودی خونگرم هست. یعنی دمای بدنش تقریباً ثابت است و نمی تواند خیلی آن را تغییر بدهد. اما این موجود دو پا که خون سرد هم نیست، در تولید گازهای گلخانه ای خیلی هم خونسرد هست. گازهای گلخانه ای که دی اکسید کربن مهمترین آنهاست، مانند پوشش گلخانه زمین را در بر میگیرند و آن را گرم میکنند. این شرایط برای زمین لازم است اما امروز با این حجم از گازهای گلخانه ای اتمسفر، نتیجه این گرمای زیاد اصلاً به جذابیت محصول گلخانه نیست.
طی ۱۰۰ سال گذشته، کرهٔ زمین بهطورغیرطبیعی حدود ۰٫۷۴ درجهٔ سلسیوس گرمتر شده. بالا آمدن آب دریاها، و در نتیجه رفتن مناطق ساحلی و جزایر زیر آب و رقیقشدن آب اقیانوسها و در نتیجه افزایش بارندگی در تمام جهان، افزایش دمای داخلی یخچالهای طبیعی واقع در نقاط مختلف جهان از جمله یخچالهای واقع در شمالگان، جنوبگان و چین و در نتیجه آبشدن تدریج و کاهش تعداد جوجه پنگوئنها تنها بخشی از آثار این پدیده هستند. حال به نظر شما انسان هنوز یک موجود خونگرم هست؟
می نشینی. حال هوا کمی سردتر شده است. زیر چشمی به شاکی نگاه میکنی. او به قاضی زل زده است. چهره اش آنقدر خشمگین است که احساسات دیگر درونش گم می شوند. نگاهی به قاضی میکنی. پوشه زیر دستش را مرتب می کند. سپس برگه ای می یابد. ابرویش را بالا می برد و به تو نگاه می کند. سریع چشم هایت را می دزدی و به زیر پایت زل می زنی. قاضی سرفه ای می کند تا توجه همه رو به او برود و سپس سوال را می پرسد :
ثابت کنید ربات نیستید
شاید این باکس کوچک را خیلی جاها در اینترنت دیده باشید. رویش نوشته شده « من ربات نیستم. » رویش که بزنی، سوالی می آورد و اگر جوابش بدهی ( که تقریباً ده سال طول می کشد ) تیک می خورد و کارتان راه می افتد.
اما آیا واقعاً یک باکس به این کوچکی ثابت می کند شما ربات نیستید؟
برای فهمیدن ربات بودن از داستان جادوگر شهر از کمک میگیرم
ربات این داستان فقط برای یک آرزویش آن همه راه را کوبید تا Oz. آرزوی یک قلب. اما چند نفر از ما قلب داریم؟ یا چند نفر قلب می خواهیم؟
سالانه ۱۰۰ میلیارد کیسه پلاستیکی در جهان مصرف می شود که ۱۲ میلیون بشکه نفت برای آن لازم است. تصور کنید که این موضوع تا همینجا چه بر سر اتمسفر می آورد. مقادیر زیادی گاز کربن دی اکسید که موجب اثر گلخانه ای می شود. علاوه بر آن، با سوخت برخی ناخالصی ها، آلاینده های سمی تولید می شود که هم برای انسان و هم برای گیاهان و جانوران مضر است. علاوه بر این، ما به راحتی، پلاستیکی که این همه هزینه دارد را در طبیعت رها میکنیم و علاوه بر زشت کردن چهره طبیعت، به گیاهان و جانوران آسیب می زنیم.
شغلی عجیب به نام شکارچی داریم و از آن عجیب تر شکارچی غیرمجاز. یک لحظه از این بحث فاصله میگیرم و شما را به کتابی ارجاع می دهم که چند ماه پیش معرفیش کردم : « داس مرگ ». در آن داستان، انسان از بحران افزایش جمعیت رنج می برد و به دلیل از بین رفتن مرگ، مامورانی به نام داس ها استخدام شده اند تا این عمل ناراحت کننده را انجام دهند. در این بین گروهی از داس ها جنبشی به راه می اندازند تا لذت بردن از کشتن را صحیح بدانند. حالا دوباره برمی گردیم به متن. آیا این موضوع نمونه آینده شکارچی نیست؟
بعضی از ما چه فرقی با آن ربات بی دل داریم؟ تنها چون پوست و گوشت داریم به نام آدم آراسته شدیم. بعضی از ما هیچ وقت از راه رفتن در میان سبزه ها احساس لذت نکرده ایم. بعضی هایمان چشم هایمان را رو به نسیمی خنک نبسته ایم . بعضی هایمان با برگ درختان دست نداده ایم. بعضی از ما واقعا نمی دانیم که آدم آهنی هستیم.
بعد از گفتن همه ی جملاتت سرت را بالا میاوری. دادگاه خالی است. سرت را می چرخانی. او هنوز اونجاست و به تو نگاه می کند. رنجور است. دیگر خشمگین نیست. مثل مادری است که هنوز عاشقانه فرزندش را، که هیچوقت دوست داشتن را نفهمیده، نگاه می کند. سپس بلند می شود و آن جا را ترک می کند. تو می مانی. انگار به صندلی چسبیده ای. تکان نمیخوری. چشم هایت را می بندی. و در افکارت غوطه ور می شوی.
ممنون که تا انتها خواندید. زمین دوست داشتنی تر است. باور کنید. اگر درختی شکسته دیدید که شاخه اش را رو به آسمان داده است، دستانش را بفشارید و به او عشق بورزید. تا او هم بداند که شما دوستش دارید. تا درک کنید که فقط همین یک زمین را دارید.
این متن برای پویش پیک زمین نوشته شده است. پویشی که هدفش، قوی تر کردن پیوند ما و طبیعت ماست. خوشحالم که به ازای نوشتن این متن، درختی در جایی، به جای درختی که لحظه ای پیش از آن مرد به دنیا می آید. شما هم اگر متنی نوشته اید یا ننوشته اید و می خواهید جانی دیگر به جان های زمین بیفزایید، می توانید از طریق لینک زیر این کار را به راحتی از طریق « همکاشت » بکنید:
مال من نیست ! برای پادکست استرینگ کست ، وزارت علوم و دایره آبی هست. تصمیم گرفتم اگر این متن در این پویش جایزه ای به دست آورد، حداقل نصف آن را صرف اینکار بکنم. ب دوستان دیگری هم که در این پویش شرکت کرده اند این پیشنهاد را میدهم.
در آخر ممنون که خوندین.
ارادتمند شما?
سورنا
روز طبیعت مبارک?