soroush zolmajdi
soroush zolmajdi
خواندن ۹ دقیقه·۵ سال پیش

معرفی کتاب ای کاش وقتی 20 ساله بودم میدانستم

لینک معرفی کتاب در سایت حرکت نو

این کتابی است بزرگ. شاید مثل سایر کتاب ها آن را سریع بخوانید . اما به طور قطع بارها به آن مراجعه خواهید کرد تا با توسل به افکار و آرمان های هوشمندانه اش با دست پر به جنگ مشکلات و موانعی که بر سر راهتان قد علم کرده بروید و آن ها را از میان بردارید.

جان تامسون

استاد دانشکده ی مهندسی استنفورد

در زمان نگارش کتاب نویسنده حدود ده سال است که به عنوان مدیر اجرایی طرح سرمایه گذاری تکنولوژی محور در دانشکده ی مهندسی استنفورد کار می کند. آن ها به محققان و مهندسان آموزش میدهند تا نوآوری را در جز جز کار و زندگیشان دخالت دهند . سپس با تامین منابع و امکانات مورد نیاز آن ها را برای کار آفرینی آماده می کند. آن ها اعتقاد دارند که آموزش رسمی در دانشگاه هایی که هر روز بر تعدادشان افزوده می شود کافی نیست. پیشرفت و اعتلای افراد سازمان زمانی فراهم می شود در محیط کار و سایر جنبه های زندگی از چشم اندازی متفاوت به امور بنگرند و به کارهای متفاوت و نوظهور دست برنند.

صرفنظر از اینکه افراد چه نقشی دارند و در چه زمینه ای فعالیت می کنند ، بهره مندی از نگرش نوآوری کلید حل و فصل مسائل است؛ خواه مسائل ساده و پیش پا افتاده ای که هر روز با آن ها دست به گریبان هستیم، و خواه بحران های جهانی که رهایی از آن مستلزم توجه و تلاش همه ی مردم جهان است. به بیانی دیگر کارآفرینی شامل طیف وسیعی از مهارت های زندگی است؛ از مدیریت و سازماندهی گرفته تا مذاکره ، نوآوری و تصمیم گیری.

درباره تینا سیلیگ

تینا سیلیگ، متولد سال 1958، استاد دانشگاه و نویسنده ای آمریکایی است. سیلیگ استاد دپارتمان علوم مدیریت و مهندسی در دانشگاه استنفورد است. او همچنین کلاس هایی در رابطه با خلاقیت، نوآوری و کارآفرینی در دانشگاه استنفورد برگزار می کند.

از وی تا به حال 17 کتاب منتشر شده ، مشاور شرکت های بسیار زیادی بوده و سخنرانی ها ی عمومی بسیار زیادی داشته است.

وی یکی از افرادی است که قویا به ما توصیه می کند که قرار نیست زمینه تحصیلی و کاری ما لزوما یکی باشد. خود او عصب شناسی خوانده اما امروز ما وی را به عنوان یک استاد جسور در حوزه کار آفرینی و ریسک و سرمایه گذاری می شناسیم.

مثال های که در این کتاب با آن ها روبرو می شویم، مثال های بسیار زنده ای هستند که به ما این امکان را می دهند تا خود را در جایگاهی که بیان می شود ببینیم و قدرت تصمیم گیری در خودمان را بسنجیم.

در تمام فصل های این کتاب ماجراهایی از افراد و موقعیت های مختلف برای ما نقل می شود ، از تجربیات دانشجویان تازه فارغ التحصیل شده گرفته تا تجربیات افراد شاخص و نامدار در زمینه های مختلف.

این کتاب برای چه کسانی نوشته شده است؟

هدف این کتاب این است تا عینکی در اختیارتان قرار دهد تا از پشت آن به مسائلی که هر روز دامنگیرتان می شود بنگرید؛ آن باورهای ژرف کانونی و مرکزی را که علت اصلی مشکلات شماست و نمی گذارد از زوایای مختلف به هر چیز بنگرید کشف کنید؛ استدلال های معمولی و متداولتان را زیر سوال ببرید و اصول و قواعد حاکم بر زندگیتان را از نو ارزیابی کنید.گرچه این مسیر همیشه نتیجه مشخصی ندارد. با وجود این مطالعه ی ماجراهای افرادی که به قلمروهای ناشناخته ی مشابهی گام نهادند ، تنش مان را به هیجان و چالش های پیش رویمان را به فرصت تبدیل خواهد کرد.

مسیر موفقیت پر از فراز و نشیب است . چه بسا لازم باشد روزها و شب های غم انگیزی را پشت سر گذارید و مرارت ها و مشقات فراوانی را متحمل شوید.

کارول بارتر ، مدیر عامل سابق آتودسک و مدیر عامل کنونی یاهو برای توصیف حرفه ی موفق از مثال جالبی استفاده می کندو به اعتقاد وی پیشرفت شغلی مثل بالا رفتن از نردبان (دوبعدی) نیست ،بیشتر به بالا رفتن از هرم(سه بعدی) شباهت دارد. سطوح جانبی هرم به شما امکان می دهد پایه ی تجربیات خویش را پی ریزی کنید. شاید به نظر نیاید که به سرعت به سوی قله ی توفیق گام برمی دارید و ندانید که شالوده ی مهارت ها و تجربیات خویش را، که بعدها به میزان ارزشمندی آن پی خواهید برد بنیان می نهید.

یکی از داستان های مورد علاقه نویسنده درباره ماهیت غیر قابل پیش بینی مشاغل ، درباره استیو جابز است. ماجراهای موفقیت آمیز او به عنوان پایه گذار شرکت اپل و پیکسار به واقع شگفت انگیز است. زیرا او هر شکستی را به پله ای برای سعود مبدل کرد. استیو این ماجراها را هنگامی که برای سخنرانی جشن فارغ التحصیلی سال 2005 به استنفورد دعوت شد به این شکل بیان می کند:

یک سال پیش از آن که از شرکت اپل اخراج شوم بهترین محصول ما تحت عنوان مکینتاش به بازار عرضه شد. لابد می پرسید: چگونه ممکن است از شرکتی که خودت آن را تاسیس کرده ای اخراج شوی؟ راستش را بخواهید ما پس از آن که دریافتیم اپل به سرعت در حال پیشرفت است هیات مدیره ی شرکت فردی را که به زعم آن ها بسیار کارآمد بود. برای کمک به من در هیات مدیره شرکت استخدام کرد. یکی، دو سال نخست کارها بر وفق مراد پیش می رفت. اما به تدریج ما درباره آینده شکت اختلا نظر پیدا کردیم و سرانجام کارمان به بحث و جدل کشید. هیات مدیره کاستی های شرکت را به سیاست های مدیریتی من نسبت داد و از او حمایت کرد . و به این ترتیب من در سی سالگی دستاوردهایی را که تا به آن روز فکر ، نیرو ، و وقتم را خالصانه وقفش کرده بودم از دست دادم.

پس از مرور تجربیات گذشته ام با این پرسش روبرو شدم که در چند سال اخیر گوی سبقت را از تمام کارآفرینان ربودم . پس چرا ناگهان تاج شاهی از سرم فرو افتاد و از اوج عزت به حضیض ذلت تنزل پیدا کردم؟ برای چند روز خواسته ها و امیالم را واپس زدم و در لاک خود فرو رفتم و از نظر روحی و جسمی بی بار و راکد و خمود شدم. تا بدانجا که تصمیم گرفتم دره سیلیکون ولی را برای همیشه ترک کنم. اما سروشی باطنی اندیشه خلاقانه ای را در ذهنم زمزمه کرد و به من یادآور شد که هنوز عاشق کارم هستم . رویدادهایی که در اپل افتاد ، ذره ای در فعالیت شرکت اثر نگذاشته بود. درست است که آنان دست رد به سینه ام زده بودند. اما من هنوز در آتش شوق دستیابی به اهدافم می سوختم و می خواستم به هر حال به آن ها دست پیدا کنم. به همین دلیل تصمیم گرفتم پلی بر روی این شکاف بزنم و با نیرویی تازه اهداف از پیش تعیین شده ام را دنبال کنم. و از آن لحظه تا کنون موفقیت ها ی سحرآمیز و باورنکردنی یکی پس از دیگری ظاهر شد و شگفتی ها لحظه ای باز نایستاد. معلوم شد که اخراجم از اپل بهترین رویدادی بود که می توانست در آن زمان بیفتد. به این ترتیب کوله بار سنگین یاس و ناکامی را زمین گذاشتم، زندگیم رنگ و بویی تازه گرفت ، اشتها و بنیه ی جسمانی ام افزایش یافت و راندمان کارم به طور حیرت انگیزی بالا رفت و از همه مهم تر ، به خلاقانه ترین دوره ی زندگیم گام نهادم.

در خلال پنج سال بعدی شرکت های نکست و پیکسار را تاسیس کردم و با بانویی دلسوز و مهربان پیوند زناشویی بستم. پیکسار نخستین فیلم انیمیشن تمام کامپیوتری دنیا را با نام داستان اسباب بازی تولید کرد و در حال حاضر موفق ترین استودیوی تولید انیمیشن جهان است. سپس رویدادی غیر منتظره و استثنایی اتفاق افتاد: اپل نکست را خرید و من دوباره به اپل برگشتم. تکنولوژی را که ما در نکست بسط و توسعه دادیم . در حال حاضر پایه و شالوده ی اپل تلفنی می شود، و من و لورن از خانواده ای بی نظیر بهره مند هستیم.

اکنون تردید ندارم که اگر از اپل اخراج نمی شدم هیچ یک از این رویدادها اتفاق نمی افتاد . گرچه این داروی شفابخش بسیار تلخ و گزنده بود. اما بیمار به شدت به آن نیاز داشت. بعضی اوقات زندگی سنگی را بر فرق سرتان می کوبد تا به خود بیایید و از خواب غفلت بیدار شوید.

صحبت پایانی

کتابی که من در دست دارم ترجمه محمد رضا آل یاسین است که توسط انتشارات هامون منتشر شده.

امیدوارم این کتاب را مطالعه کنید و از راهکارهایی که در اختیارتان قرار می دهد ، نهایت استفاده را ببرید.

کتاببازاریابیرشد فردیمعرفی کتابرشد شخصی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید